۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

نی نامه

88/10/5

چند وقتی است دستم به نوشتن نمی‌رود؛ نه از مشغله‌ی زیاد است نه از بی‌حوصلگی، نه از سرخوشی و ... هیچ کدام. فقط آن‌قدر حرف برای گفتن زیاد است که به قول معروف هنگ کرده‌ام. هنوز هم در همین حالت به سر می‌برم. اما می‌خواهم صفر و یک‌های مغز دیگری را که شاید هیچ‌وقت هنگ نکرد، بریزم در دفترم.

16 سال است که همین موقع‌ها که می‌شود یاد شعر آخر "آیینه‌‌های ناگهان" قیصر امین‌پور می‌افتم و ناچار می‌روم سراغش و الحق که این نی‌نامه بازار نی‌نامه‌ی مولانا را کساد می‌کند اگر دریابی:
خوشا از دل نم اشکي فشاندن
به آبي آتش دل را نشاندن


خوشا زان عشقبازان ياد کردن
زبان را زخمه فرياد کردن


خوشا از ني، خوشا از سر سرودن
خوشا ني نامه اي ديگر سرودن


نواي ني نوايي آتشين است
بگو از سر بگيرد، دلنشين است


نواي ني، نواي بي نوايي است
هواي ناله هايش، نينوايي است


نواي ني دواي هر دل تنگ
شفاي خواب گل، بيماري سنگ


قلم، تصوير جانگاهي است از دل
علم، تمثيل کوتاهي است از ني


خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط ني رقم زد


دل ني ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است ني را ناله پر سوز


چه رفت آن روز در انديشه ني
که اينسان شد پريشان بيشه ني؟


سري سرمست شور و بي قراري
چو مجنون در هواي ني سواري


پر از عشق نيستان سينه او
غم غربت، غم ديرينه او


غم ني بند بند پيکر اوست
هواي آن نيستان در سر اوست


دلش را با غريبي، آشنايي است
به هم اعضاي او وصل از جدايي است


سرش بر ني، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گرديد، گه دال


ره ني پيچ و خم بسيار دارد
نوايش زير و بم بسيار دارد


سري بر نيزه اي منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل


چگونه پا ز گل بر دارد اشتر
که با خود باري از سر دارد اشتر؟


گران باري به محمل بود بر ني
نه از سر، باري از دل بود بر ني


چو از جان پيش پاي عشق سر داد
سرش بر ني، نواي عشق سر داد


به روي نيزه و شيرين زباني!
عجب نبود ز ني شکر فشاني


اگر ني پرده اي ديگر بخواند
نيستان را به آتش ميکشاند


سزد گر چشم ها در خون نشيند
چو دريا را به روي نيزه بيند


شگفتا بي سر و ساماني عشق!
به روي نيزه سرگرداني عشق!


ز دست عشق عالم در هياهوست
تمام فتنه ها زير سر اوست


۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

سختی کشیدن در راه مام میهن!

امروز وقتی هواپیمای احمدی‌نژاد در آمریکا فرود آمد، تعدادی از سربازان گمنام موسوی! فرسنگ‌ها دورتر از ایران، در حال مبارزه! برای میهن‌شان ! بودند؛ به این صورت که همگی لباس‌های سفید پوشیده و مچ‌بند سبز بسته بودند وبا "سر اومد زمستون" موج مکزیکی می‌آمدند! خلاصه در راه میهن‌شان خیلی زحمت و سختی می‌کشیدند! حتی یکی از این مبارزان، که خیلی هم سرسخت به نظر می‌آمد در گفت‌گو با بی‌بی‌سی در قالب کلمات و سخنان بسیار نغزی! گفت:" خیلی جالب بود، ما تو راه که داشتیم یکی از این سربالایی‌ها رو می‌آمدیم خیلی سختی می‌کشیدیم(!) و تو ذهنمون همش داشتیم می‌گفتیم مردم ایران، زندان اوین پا بزن برو جلو(!) و یه چیزی بودش که از زور سختی این پدال زدن همش سعی می‌کردیم به مردم ایران فکر کنیم که بیشتر انرژی بگیریم و سعی کنیم این سختی رو تحمل کنیم و به اینجا(نیویورک) برسیم."

 با خواندن این جملات مسلما خودتان متوجه شدید که بعضی از هموطنانمان چه‌قدر در راه میهن فداکاری می‌کنند! و از جملاتشان هم معلوم است چه‌قدر "فرهیخته"اند! من نمی‌دانم کسانی که همچنان بر ادعاهای دروغین خود پا می‌فشارند واقعا از حقیقت دور مانده‌اند یا دانسته لجاجت و دروغگویی پیشه کرده‌اند؟ البته منظور من نه رهبران، که هواداران "مرداب سبز" است. چون بر همه حتی حامیان این جریان روشن است که هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی از چه رو حضور احمدی‌نژاد را برنمی‌تابند و بر او می‌شورند؛ احمدی‌نژاد فریاد برآمده از حلقوم میلیون‌ها ایرانی بود که 30 سال پیش تحقق آرمان‌هایش را در به ثمر رسیدن انقلابی می‌دید که رهبرش "خمینی" بود نه هاشمی و بنی‌صدر و  موسوی و منتظری. 

میلیون‌ها ایرانی در برابر ارتشی که آمریکا با آموزش و سلاح و اسرائیل با سربازانش تجهیزش می‌کرد سینه سپر کردند که خانواده‌ی هزار فامیل را براندازند، که داد راجایگزین بی‌داد کنند، که فرزندانشان مثل خود آن‌ها شهروند درجه دو نباشند، که... اما دریغ که خانواده‌ی هزار فامیل تبدیل شد به خانواده‌ی صدهاهزار فامیل!

کروبی‌ها و هاشمی‌ها و نبوی‌ها و موسوی‌ها انچنان چنبره‌ی شومی به دور این انقلاب زدند که آنرا نه تنها از دسترس مردم که از دسترس رهبر آن هم دور کردند و در همان ابتدای راه با ترورها و انفجارهایی که صورت دادند کسانی را که امکان می‌دادند بر سر راه اهدافشان قرار بگیرند از میان برداشتند. ماجرای انفجار دفتر نخست‌وزیری و پروژه‌ی شهید‌سازی و فراری دادن کشمیری -که از اعضای گرهک منافقین بود و به تدریج و با همکاری بهزاد نبوی و محسن سازگارا  تا دفتر نخست‌وزیری نفوذ کرد- توسط بهزاد نبوی، سعید حجاریان، خسرو تهرانی و محسن سازگارا از بارزترین این جنایات است.

با دیدن این اسامی آشنا، حداقل برای نسلی که آن زمان هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده یا اصلا متولد نشده‌بودند پیامی جالبی در بر دارد: اینان همان کسانی هستند که این روزها یا به جرم اخلال و براندازی بازداشتند یا در آن سوی مرزها خوراک رسانه‌های غرب را تامین می‌کنند. این افراد از ابتدای انقلاب همه چیز را به دست گرفتند و همه‌ی موانع را از سر راه برداشتند و ضمن تیشه زدن به ریشه‌ی انقلاب از تمام مواهبی که قرار بود انقلاب برای مردم به ارمغان بیاورد به تنهایی بهره‌مند شدند.

و بدا که این الیگارشی با نفوذ منافقانی مثل هاشمی و کروبی که لباس اسلام به تن داشتند و موسوی و کشمیری که ژست حزب‌الهی به خود می‌گرفتند به نام انقلاب اسلامی امام خمینی تمام شد.

30 سال گذشت و هیچ‌کدام از آرمان‌های مردم  که برایش خون داده‌ بودند محقق نشد و هجو این‌جاست که ثمره‌ی آن را همانهایی خوردند وبردند که نه تنها خون نداده بودند بلکه خون هم ریخته بودند. ‌

در طی این سی سال شبکه‌ای درست شد که صاحبان آن "به اصطلاح روحانیان و یاران امام" بودند. کسانی که بلافاصله بعد از انقلاب از گروهک منافقین و چپ‌ها  خارج و مناصبی مثل نخست‌وزیری و نمایندگی ولایت فقیه و ... را به دست گرفته بودند. هرچند اینان در این مدت از هیچ جنایتی در حق مردم  و انقلابشان فروگذار نکردند اما همچنان رهبران مردم و صاحبان انقلاب محسوب می‌شدند.

فرزندان این نسل نیز مانند پدران و مادران خود که چه از چپ و چه از راست به نوعی به این شبکه پیوند می‌خوردند از بورس‌های  تحصیلی خارج و داخل کشور و مدیریت‌ها و ریاست‌های جدید و غیرضروری‌ای برخوردارشدند که با بزرگ کردن دولت، موسسه سازی وسازمان سازی- و انحصارا برای مشغول شدن و بهره‌مندی اقتصادی ‌این گروه- ایجاد شده بود .

در این سی سال بر خلاف آن‌چه امام خمینی برایش انقلاب کرد، فاصله‌ی طبقاتی بیشتر و بیشتر شد. یک گروه چند صد نفره‌ی آقا و آقازاده، شهروند درجه‌ی یک و بقیه‌ی مردم شهروند درجه‌ی دو محسوب شدند. برای افراد معمولی که با این شبکه هیچ پیوند نسبی و سببی و یا هیچ سَر وسِرّی نداشتند، هیچ‌گونه امکان ورود به آن و در نتیجه دستیابی به موقعیت اجتماعی یا اقتصادی و یا هردو وجود نداشت.

این گروهی از مردم را از باورهای خود دور و از انقلاب دلزده کرد. اما بسیاری دیگر به جای فاصله گرفتن از آرمان‌ها و اعتقادهایشان به افرادی که لباس روحانیت بر تن کرده و داد یاور امام و انقلاب بودن سر داده بودند بدبین شدند و دیگر مانند 30 سال گذشته با ساده‌انگاری فریب شعارهای دروغین این عده را نخوردند و برای خارج کردن قدرت و ثروت از دست حاکمان سی ساله، مردی را از میان خودشان به درون حاکمیت فرستادند.

و اینگونه بود که فریاد این گروه سر به فلک زد که "تازه به دوران رسیده‌ها را چه به ریاست و حکومت". راست می‌گفتند، که احمدی‌نژاد را هیچ نسب و سببی با اینان نبود. مردی از میان مردمان و نه حاکمان که  می‌گوید یک‌ساعت نشستن با آنها را، با هزارساعت نشستن با کسانی که این مردمان درنتیجه‌ی سیاست‌ها و مدیریتِ آنها به خاک سیاه نشسته‌اند ترجیح می‌دهد.

و حال سؤال این است: این عده‌ی کمی که سر و صدا راه انداخته‌اند و چشمانشان را بر حقیقت بسته‌اند مگر نمی‌گویند از این بی‌داد 30 ساله به تنگ آمدند؟ پس چرا به دنبال همان کسانی راه افتاده‌اند که در این سی سال این بی‌داد را برمردم روا داشتند؟ چرا بر کسی می‌شورند که علیه همان کسانی شوریده که سی سال بر مردم حکومت کردند و دست‌شان را از حقوق‌شان کوتاه؟ کجای این حرکت با عقل جور در ‌می‌آید؟ حالا که کسی پیدا شده که بپرسد با بیت‌المال چه کردید، کسی پیدا شده که بگوید شهروند درجه‌ی یک و دو وجود ندارد و همه در برابر قانون یکسانند... شما پشت سر همان‌هایی راه افتاده‌اید که سی سال حق‌تان را نوش جان کرده‌اند و حالا هم میلیارد میلیارد اموالی که از شما دزدیده‌اند برای خارج کردن از کشور به کیش می‌فرستند؟

هر چند تعداد هواداران " مرداب سبز" بسیار ناچیز است، اما همین تعداد اندک وسیله را برای غرب استعمارگر و مداخله‌جو فراهم کرده تا به خود اجازه‌ی توهین و دخالت در امور داخلی ایران را بدهند و دو دسته‌گی زننده‌ای که بسیار هم نامتوازن است در کشور ایجاد شود که مسلما به نفع هیچ ایرانی مگر سران "مرداب سبز" نیست.

  به نظر من سران این جریان متا سفانه با اتکا به همان الیگارشی هرگز محاکمه و مجازات نخواهند شد اما می‌دانم که بار خود را بسته‌اند و دیر یا زود از این آب و خاک متواری خواهند شد. بنابراین آن گروه اندک از مردمان که به دنبال آن‌ها راه افتاده‌اند  جا می‌مانند و آن‌وقت است که در میان میلیون‌ها هم‌وطن خود احساس تنهایی و بیگانگی خواهند کرد.

توصیه‌ی ما مردمان به شما این است که چشمان خود را باز کنید و دوباره فریب کسانی را که سی سال فریب‌مان دادند نخورید که آنان رفتنی‌اند و شما می‌مانید و هموطنان شما که همدردان شمایند.

اگر بر اثر فریبکاری همان گروه حاکم که از قضا همان رهبران فعلی‌تان هستند، به هیچ نهاد و سازمان و خبری در درون کشور اعتماد ندارید، و اگر خودتان از تجزیه و تحلیل وقایع عاجزید، حداقل به گفته‌ها و آمارهای غربیانی که برای به ثمر نشستن این جریان  تمام تلاششان را کردند نگاهی بیاندازید تا بیشتر از این وهم و خشم و عصبیت بر شما غالب نشود. درست در آستانه‌ی سفر احمدی‌نژاد به نیویورک موسسه‌ی نظرسنجی  آمریکایی  PIPA Program On International Policy Attitudes به بررسی دیدگاه مردم درباره‌ی مسائل مختلف به ویژه انتخابات اخیر پرداخته و نتیجه‌ی آن را روز یکشنبه 29 شهریور روی سایت خود قرار داد. 

 

بعضی از این نتایج را که به انتخابات مربوط است ذکر می‌کنم  :

64 درصد از مردم به رئیس جمهور " اعتماد زیادی" دارند.

87 درصد از مردم در انتخابات شرکت کردند.

55 درصد به احمدی نژاد و 14 درصد به موسوی رای دادند.

66 درصد معتقدند این انتخابات "کاملا آزاد و عادلانه" بوده است.

62 درصد "اعتماد زیادی " به نتیجه‌ی اعلام شده دارند.

81 درصد احمدی نژاد را رئیس جمهور مشروع ایران می‌دانند.

48 درصد احمدی‌نژاد را "کاملا صادق" و 33 درصد "تا حدی صادق" می‌دانند. 

این فقط بخشی ازگزارش این موسسه بود. متن کامل این  نظرسنجی را در

http://www.worldpublicopinion.org/pipa/articles/brmiddleeastnafricara/639.php?nid=&id=&pnt=639&lb

(به صورت گزارش درWorldPublicOpinion.org) یا در

http://www.worldpublicopinion.org/pipa/pdf/sep09/IranUS_Sep09_rpt.pdf

(PDF به همراه گراف) یا در 

http://www.worldpublicopinion.org/pipa/pdf/sep09/IranUS_Sep09_quaire.pdf

(PDF پرسشنامه و نتایج به زبان اصلی) ببینید یا اینجا (پرسشنامه و نتایج به زبان فارسی) را کلیک کنید.

جالب‌تر از این نظرسنجی، اظهارات دیک چنی است که معاون و دستیار اول بوش و یک جمهوری‌خواه دوآتشه و سازش ناپذیر است و دخترش، الیزلبت چنی از مدت‌ها پیش از انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران برای روزنامه‌نگاران ایرانی در امارات دوره‌های آموزشی براندازی نرم برگزار می‌کرد.

او درپاسخ به این سوال که" نظرشخصی شما راجع به وقایع اخیر ایران چیست؟"  می‌گوید:

"در این کشور انتخاباتی انجام شد که بر اساس آن دولت قبلی ابقا شد. اگر دولت اوباما واقعا ادعای تغییر در سیاست‌های قبلی آمریکا در قبال ایران را داشت باید سکوت پیشه می‌کرد و نتیجه انتخابات را می‌پذیرفت و دولت محمود احمدی‌نژاد را از نو به رسمیت می‌شناخت اما تغییر موضع مجدد او در قبال این مساله و حمایت وی از گروهی که رای نیاورده و خیابان‌ها را به ناآرامی کشانده بودند، دوگانگی در سیاست خارجی آمریکا را مشخص‌تر کرد. اوباما نمی‌تواند ماه‌ها از صلح و تغییر رویه بگوید و آنگاه در یک چشم به هم زدن تغییر سیاست بدهد و اعلام نارضایتی کرده و به نفع گروهی در ایران فعالیت کند که نتیجه طبیعی انتخابات در ایران را زیر سوال برده‌اند. این حرکت او قدرت سیاست خارجی آمریکا در سطح جهان و در منظر مردم دنیا را بیش از پیش زیر سوال برد."

ودر جای دیگر درباره‌ی صلاحیت دولت فعلی ایران می‌گوید:

"وقتی فردی بیش از 24 میلیون رای می‌آورد و 11 میلیون رای از نزدیک‌ترین رقیبش جلو می‌افتد، شما نمی‌توانید اصل قضیه را زیر سوال ببرید. دولت ایران بر اساس همین آرا قانونی و قدرتمند است."

 او معتقد است:" در دوره بوش نیز برخورد دولت آمریکا با ایران بسیار متفاوت با عراق و افغانستان بود زیرا این کشور در خاورمیانه نقشی کلیدی بازی می‌کند و از همه باثبات‌تر و محکم‌تر است، بنابراین هرگونه اتخاذ موضعی در قبال ایران باید با در نظر گرفتن همین مساله صورت گیرد." 

پ.ن. این مقاله راهم بخوانید.


۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

بدرود

88/6/29

درود بر تو ای بزرگ‌ترین ماه خدا، و ای عید دوستان خدا.

درود برتو ای گرامی‌ترین وقت‌هایی که مصاحب و یار (ما) بودی ، و ای بهترین ماه در روزها و ساعت‌ها.
درود بر تو همدمی که انس و خو گرفت هنگامی که رو‌آورد و شاد گردانید، و وحشت و ترس افزود هنگامی که رفت و دردناک نمود.
درود بر تو که پیش از آمدنش خواسته شده بود و پیش از رفتنش بر آن اندوهناکم.
درود، درود، درود...

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

دیوان شرقی – غربی


88/6/27
دیشب اولین بخش برنامه‌ی " تماشا "‌ی بی‌بی‌سی فارسی درباره‌ی ارکستری بود به نام دیوان شرقی – غربی که ده سال از تشکیل آن می‌گذشت. در این برنامه ادعا شد ادوارد سعید و دوست اسرائیلی‌اش بنیان‌گذاران این ارکستر بودند. نمی‌خواهم راجع به این‌که تا چه حد می‌شود ادعای بی‌بی‌سی را درباره‌ی بنیان‌گذاران این ارکسترباور کرد، چیزی بگویم و این را به علمای علم پسااستعماری و همچنین میزان شناخت و انصاف خواننده از بی‌بی‌سی واگذار می کنم.
اما نکته‌ی قابل توجه این است که چرا این برنامه درست شبی پخش می‌شود که فردای آن سالهاست آزادگان سراسر جهان فریاد خود رابر سر آدم‌کُشان وحشی و متعصب و غاصب صهیونیست خالی می‌کنند؟
وقتی تو، که فلسطینی نیستی و می‌خواهی فردا بروی و فریاد بزنی که غاصب صهیونیست! دست از کشتن فلسطینی بردار و به خانه‌ات-هر کجا که هست‌- برگرد، ببینی که یک دختر یا پسر جوان فلسطینی در کنار قاتلان ملت و غاصبان کشور خود با آرامش نشسته و ویلون می‌نوازد، چه فکری خواهی کرد؟ جز این‌که " پس موضوع آن‌‌گونه نیست که به ما گفته‌اند. اینان که با هم دوست‌اند و می‌نوازند. وقتی خود فلسطینی در کنار اسرائیلی احساس امنیت و آرامش می‌کند و به چیزی اعتراض ندارد من چرا اعتراض کنم. مگر دایه‌ی مهربان‌تر از مادر هم هست؟!"
حالا بیا و ثابت کن ادوارد سعید بدبخت سال‌هاست زیر خروارها خاک خفته و هر دروغی به او ببندی نمی‌تواند عکسش را ثابت کند( البته در این دنیایی که ما در آن نفس می‌کشیم زنده‌اش هم با هزار دلیل و مدرک نمی‌تواند حرفش را ثابت کند و آخرش می‌گویند تقلب کرد!!!).
به گزارش و عکس‌های دونالد بوستروم سوئدی درباره‌ی قاچاق اعضای بدن فلسطینیان استناد کن.
اصلا همه‌ی 574 صفحه گزارش کمیته‌ی حقیقت یاب سازمان ملل درباره‌ی جنایات ضدبشری اسرائیل را بگذار جلوی بیننده‌ای که برنامه‌ی "تماشا"ی 88/6/26 را دیده است. بالا بروی پایین بیایی می‌گوید خودم دیدم، فلسطینیه داشت با اسرائیلیه ویولون می‌زد!
نکته‌ی جالب دیگر این که آخرش همه کاسه کوزه‌ها سر ایران می‌شکند؛ 60 سال است که صهیونیست‌ها که معلوم نیست از چندصد کشور جمع شده‌اند و مثل بختک افتاده‌اند روی فلسطین، برای تصاحب سرزمینی که به آن‌ها تعلق ندارد می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند و حالا که یک ملت آزاده پیداشده که به این کشتار اعتراض کند طوری رفتار می‌کنند که گویی جنگ میان فلسطین و اسرائیل را(البته اگر پرتاب سنگ و کلوخ در مقابل حمله به بیمارستان ومدرسه و استفاده از فسفر سفید "جنگ" محسوب شود) ایران به راه انداخته وگرنه فلسطینی‌ها هیچ مشکلی با غاصبان 60 ساله‌ی سرزمین‌شان ندارند. مثالش هم اینکه دکترصهیونیستی که در این برنامه ادعا شد دوست ادوارد سعید است می‌گفت مشکل گروه ارکستر مذکور این است که نه اسرائیل می‌پذیرد درآنجا برنامه اجرا کند و نه کشورهایی مانند سوریه. و بعد با طعنه و خنده اضافه کرد "شاید بهتر باشه در تهران برنامه اجرا کنیم"! یعنی اگر ایران این غصب و جنایت را بپذیرد دیگر مشکلی وجود نخواهد داشت؟
پس بدانید: ایران هرگز نخواهد پذیرفت. اگر فردا جیره‌خوار کور دلی بتواند بر جنایات ضد بشری ِ کفتارها چشم ببندد و طبق دستور، شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" سر دهد، از میلیون‌ها ایرانی آزاده که پیام "بنی‌آدم اعضای یکدیگرند را" به جهانیان هدیه کرده‌اند پاسخ خواهند شنید:

درود بر غزه، درود بر لبنان، تا هست خاک پاک ایران


۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

شرم ما، ننگ ما، صدا و سیمای ما

88/6/24
چند وقت پیش داشتم گشتی در فیس بوک فیلتر شده می‌زدم که چشمم به آواتوری افتاد با این شعار: شرم ما، ننگ ما، صدا و سیمای ما!
طرف البته سبز بود اما با نظرش کاملا موافقم.

نمی‌گویم اگر باهوش باشی، فقط می‌گویم اگر خنگ نباشی همنوایی این رسانه را با آشوب‌گران به وضوح خواهی دید. نمونه‌های فراوانی وجود دارد که من به چند مورد که از نظر زمانی به حال نزدیک‌تر است و در خاطرم مانده(منظورم به طور مستند است) اشاره می‌کنم.
در یکی از قسمت‌های برنامه‌ی "شب‌نشینی" به کارگردانی امیر یوسفی که ازشبکه‌ی 3 پخش می‌شود، قطب‌الدین صادقی کارگردان تئاتر مهمان برنامه بود.این کارگردان پیش از انتخابات به عنوان عضو و سخنگوی ستاد موسوی به فعالیت مشغول بود. او برای تبلیغ و معرفی موسوی به شهرستانها و روستاهای غرب کشور سفرهای فراوانی داشت و در طی این سفرها با تهییج احساسات اهل تسنن وبه گفته‌ی او "اقلیت‌های قومی" از مردم خواست اجازه ندهند که با "شعارهای پوپولیستی و توزیع صدقه و سیب زمینی رای مردم را تغییر دهند"! مسلما تبلیغ برای یک کاندیدای خاص به خودی خود طبیعی و خالی از اشکال است اما تخریب رئیس جمهور وقت و "شعارپوپولیستی" و "صدقه" خواندن خدمات صادقانه‌ی او از جمله برنامه‌های سازمان‌یافته‌ای بود که در دستور کار سبزهای اجیر شده قرار داشت. اما کار به همین جاهم ختم نشد و صادقی بعد از انتخابات در گفت و گویی با رادیو زمانه می‌گوید: " در وهله اول بايد بگويم که يک شوکی بر همه ما وارد شد و برای مدتی ما را گيج کرد، يعنی تا يک ماه دست و دلمان به کار نمی‌رفت و يک نوع سردی، یأس، سرخوردگی و خستگی روحی همه ما را فراگرفت. وقتی ديديم اين گونه با آروزهای ما بازی شده، دلمرده شديم و دوست داشتيم بنشينيم و ذره ذره اين مسئله را هضم کنيم. تاثير دوم اين شرايط، انزوای اجتماعی است به اين معنا که انسان را از حالت يک سرمايه اجتماعی خارج می‌کند و دل و دماغ شرکت در کارهای اجتماعی را از انسان می‌گيرد و اين حس را به وجود می‌آورد که هيچ چيز تحقق پذير نيست. " یعنی او بر ادعای دروغ "تقلب " صحه می‌گذارد.
با این شرایط چگونه می‌توان حضور چنین شخصی را درست بعد از انتخابات، دربرنامه‌ای از سیمای جمهوری اسلامی ایران که مهمانان خود را فرهیخته می‌نامد، بی‌قصد و غرض تصور کرد؟
نمونه‌ی دیگر، پخش برنامه‌ای به نام " خانه‌ی فیروزه‌ای" به تهیه‌کنندگی محمد هاشمی اصل از همین شبکه است. در این برنامه همه چیز "فیروزه‌ای" است: آشپزخانه‌ی فیروزه‌ای ، مهمانخانه‌ی فیروزه‌ای، ورزش در خانه‌ی فیروزه‌ای و کتابخانه‌ی فیروزه‌ای! با توجه به اینکه موسوی رنگ سبز و فیروزه‌ای را به عنوان نمادهای انتخاباتی خود معرفی کرده بود و با توجه به این که همگان دانستند این بازی با رنگ‌ها از کجا نشأت می‌گیرد، نمی‌توان این نامگذاری را بی‌منظور تلقی کرد، خصوصا وقتی در قسمت‌های مختلف برنامه، مجری آن یعنی ژیلا صادقی که "دختران فیروزه‌ای" فائزه هاشمی را به ذهن متبادر می‌کند، به بهانه‌های مختلف بر رنگ سبز و زیبایی آن تأکید می‌ورزد.
پرس تی وی هم پیش از انتخابات با تهیه و پخش برنامه‌هایی مانند "میرحسین موسوی کیست؟" به تریبون انتخاباتی موسوی تبدیل شده بود که با اعتراض بسیاری از مردم و ارگان‌ها روبرو شد.
همچنین رادیو گفتگو از ماه‌ها پیش از انتخابات با دعوت از عناصر مخالف دولت به انتقاد وتخریب شدید دولت می‌پرداخت.
دیگر اقدام شک برانگیز صدا و سیما، پخش همزمان دادگاه اغتشاش‌گران و فیلم دادگاه گالیله در دو شبکه‌ی مختلف بود و می‌توان اینگونه برداشت کرد که هدف از این همزمانی القاء این است که اغتشاش‌گران نیز مانند گالیله تحت فشار مجبور به اعترافات دروغین شده‌اند.
شاهد آخر هم حضور همسر شهید حمید باکری در برنامه‌ی" نیمه‌ی پنهان" به کارگردانی اردلان عاشوری است . در این برنامه،زینب ابوطالبی به عنوان مجری به گفت‌و گو با همسران شهیدان می‌پردازد. اما مسئله اینجاست که همسر شهید حمید باکری، فاطمه چهل امیرانی، که از حامیان سرسخت موسوی است به بیان خاطرات خود می‌پردازد و ضمن آن تأکید می‌کند که دکور خانه‌ی خود را کاملا سبز انتخاب کرده‌است و...
این‌که قبل از انتخابات ایشان از چه کسی حمایت می‌کرده، صرف‌نظر از ایرادهای وارد بر حمایت از کاندیدای بی‌اخلاق و وابسته‌ای مانند موسوی، مسئله نیست؛ مسئله این است که امیرانی در جریان
انتقاد ذوالنور، جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه از همسران برادران باکری به دلیل سوء استفاده‌ی آن ها از اسم این شهیدان به نفع موسوی، پاسخی تند به وی می دهد و درآن حکومت جمهوری اسلامی را به طرفداری از باتوم و چماق و تکنولوژی هسته ای(به عنوان عنصری منفی) متهم می‌کند و دادگاه‌های کنونی را فاقد صلاحیت در اجرای عدالت می ‌خواند: "من می خواستم از ایشان به دادگاه ویژه روحانیت شکایت کنم ولی امید به اجرای عدالت در جو کنونی ندارم" و در پایان نامه تأکید می‌کند: " ضمناً من از همه دروغگویان فتنه گر و منافق بیزارم چرا که بین مردم با دروغ هایشان نفاق انداخته اند."

خواهر شهیدان باکری هم
بیانیه‌ای در حمایت از همسران سابق این شهیدان صادر و در آن انواع توهین‌ها و اتهامات را، مانند دیگر حامیان موسوی، نثار حکومت و دولت می‌کند. زهرا باکری می‌نویسد: "شما اگر ذره‌ای شرم از مقام و خون شهید داشتید امروز این بی‌حرمتی‌ها را به همسران شهدا نمی‌کردید، کسانی که تا قبل از این بی‌عدالتی اخیر حاکمیت (!)، با چنگ و دندان از این حکومت حمایت کرده‌اند" وخطاب به ذوالنور می‌گوید:" آن وقت شما تازه به دوران رسیده‌ها که باکری را نمی‌شناسید، می‌گویید همسرانشان دیگر باکری نیستند؟! شما که هستید که چنین حقی به خود می‌دهید؟!" توجه داشته باشید که حجت الاسلام مجتبی ذوالنور جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه و از حامیان دکتر احمدی‌نژاد است و این‌جاست که معلوم می‌شود منظور از تازه به دوران رسیده‌ها چه کسانی هستند. حتما از نظر زهرا باکری افراد باسابقه‌ای مانند موسوی که از سابقه‌ی طولانی در دسیسه چینی و ضربه زدن به انقلاب نوپا و خون به دل امام کردن داشتند و مورد حمایت مافیای قدرت و ثروت(که البته آن هم بسیار سابقه‌دار است!)بودند، لیاقت نشستن بر مسند ریاست جمهوری را داشتند، نه احمدی نژاد که از میان مردمان برخاسته ونه حاکمان. حاکمانی که سی سال است انقلاب را به نام وکام خود مصادره کرده‌اند.
از این دست موارد بسیار در صدا و سیما دیده و شنیده‌ام اما به این دلیل که جزئیاتی مانند زمان پخش یا نام برنامه را به یاد ندارم که به آن استناد کنم و مانند کروبی هم بلد نیستم سند درست کنم، به همین موارد اکتفا می‌کنم. فکر می‌کنم همین چند مورد هم برای سر دادن شعار "شرم ما، ننگ ما، صدا و سیمای ما" کافی باشد.

پ.ن.1- احساس مسئولیت بی ربط ضرغامی، رئیس سازمان صدا و سیما، برای دفاع از همسران سابق این دو شهید نیز بسیار جالب و تأیید کننده‌ی مدعای بالاست. او که معلوم نیست چرا ناگهان اینقدر احساساتی شده می‌نویسد:
" وقتی که با چشمی اشک و دیگری خون، غم‌نامه جانسوز همسری از تبار یاران شهید را می‌خوانم دلم سخت طوفانی است و چشمانم بارانی. شب‌های پادگان الله‌اکبر، شب‌های دو‌کوهه، غروب‌های گلف و زمین داغ و آسمان پر از فتنه و ذهن پر از تلواسه‌های دائم ماندن و یا رفتن یاران.
چه کسی پناه آن جان پناهان بود. آن غزل‌واره‌های ناب مردانگی و بی‌نیازی که بودن را عزت بخشیدند و خوشنام و گمنام رفتند تا میراث‌خواران منفعت‌طلب و ناآگاه و زشت‌گو بر شما بتازند و فکر کنند که لب ریخته‌هاشان نصاب بهشت است و جهنم.
تبار شما را می‌شناسم از مهدی و حمید باکری و همت و خرازی و صیاد شیرازی تا بروجردی و کاظمی و باقری و متوسلیان و داوود کریمی و تا ... و کیست که به این مدعیان بگوید کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟! و بی‌اختیار یادم افتاد که در قحط سال هیزم، انقلابیون که پایشان کنار شومینه هنگام صرف قهوه عصرانه سوخت در پایان قائله مستنطق ما شدند که هنگام انقلاب کجا بودند؟ و این حکایت روایت تاب‌سوز همه دوران‌ها بوده است و انگار بنا است بماند.
با بغض می‌پرسم حال شما در شب عملیات کدام بود. عشق آمیخته با ترس و یا بیم ممزوج با کمال‌طلبی و استعلاجویی و چه کسی می‌داند حال شما همسران شهدا کدام بود؟ شما یاران شهدا که داغ شقایق دیده‌اید.
کدام حالت وصف شما بود ای زینبیان زمانه(!) در هنگامه عملیات والفجر، محرم، مسلم تا مرصاد و کدام خواهد بود تا چه می‌دانم در چه روزی و عملیاتی دیگر.
اینک چه شده که درد و داغ شما را و ناله‌تان را به آسمان برده‌اند و چنان به خشم‌تان آورده‌اند که به درد می‌نویسید: من همسر شهید باکری هستم.
مگر آفتاب، مگر آب، مگر آبرو باید از خود بگوید. (!!!)
آن‌گونه که همت را و حمید و متوسلیان را می‌شناسم اینان(؟!) را یادم نمی‌آید. کجای جنگ و چه وقت جنگ بوده‌اند. این صداهای مبهم چیست که تا این هنگام عمر به گوشم نرسیده‌اند، من که در غروب فاو می‌خواندم: عصر عاشورا زینب کبری می‌دهد ما را درس جانبازی.
شهادت می‌دهم به یا زهراهای مطهر و عطر معطر جنگ که اگر شما نبودید یاران ما که جهان تنگشان بود چنین شیراوژن به جبهه خصم نمی‌شتافتند و این‌که می‌گویند اگر یاران رفتند زندگی را زمین بگذارید چه حرفی است اینان مگر جوکیان هندند که می‌گویند اگر مرد از دار دنیا رفت زن هم باید بمیرد و ...
بدا به حال ما که ماندیم و دیدیم روزگار پوستین وارونه پوشیدن احکام و مسلمات دین از سوی جماعتی طلبکار و مدعی تا از راه رسیده (؟!)که بر همسران یاران ما بی‌محابا می‌تازند.
باشید سرافراز به نام، بمانید در مسیر تابناک اسلام ناب محمدی (ص) راه منیر یارانمان را همچنان سربلند، شجاع و فاطمی ادامه دهید که می‌دهید. به همین سادگی."

پ.ن.2- به نظر می‌آید سران موج سبز و اصلاحات، پس ازسخنرانی ذوالنور که درآن از این موضوع که همسر سابق شهید مهدی باکری ، همسر دوم علی یونسی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات است، پرده برداشته بسیار دستپاچه شده‌اند و برای مسکوت ماندن این موضوع همسر سابق شهید حمید باکری را جلو فرستاده‌اند که این افتضاح را به نحوی ماست مالی کنند.

پ.ن.3- هیچ دقت کرده‌اید که کابینه‌ی اصلاحات بیشترین زن را داشت؟! طبق آخرین آمار و تا کنون مهاجرانی معروف به ابوالزوجات، وزیر ارشاد دولت خاتمی 4 زن و یونسی 2 زن داشته‌اند. تا به حال کابینه‌ای دیده بودید که وزیرانش این همه زن داشته باشند؟ اینان همان‌هایی هستند که داعیه‌ی دفاع از حقوق زنان را داشتند و امثال عبادی صهیونیست را به نام دفاع از حقوق زن به پاچه‌ی نظام انداخته بودند. زمان خوب دست این منافقان را رو می‌کند. برای همین است که می‌گویم امثال الهام که سال‌ها نان هاشمی رفسنجانی را خورده‌اند از همان اردوگاه برای تخریب چهره‌ی فردعدالت طلب و فرهیخته‌ا‌ی چون احمدی نژاد در دولت نهم نفوذ کرده بودند و سعی داشتند آن‌چه را که به اصطلاح اصلاح طلبان در عمل مرتکب شده بودند در قالب " لایحه‌ی قانون حمایت از خانواده" به نام احمدی‌نژادِ آزاده تمام کنند. اما آنچه احمدی‌نژاد می‌خواهد "وزیران ِزن" هستند نه "زنان ِوزیر"
پ.ن.4- این را هم بخوانید بد نیست.


۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

سوگ‌نامه

88/6/19
ماه رمضان برای شیعه همیشه یادآور نام علی (ع) بوده است. چرا که ارزشمند‌ ترین شب‌های رمضان با ضربت خوردن و شهادت او همراه است. نمی شود شب‌زنده داری کنی و برای مظلومیت علی ودر واقع مظلومیت حقیقت و عدالت نگریی. نمی‌شود از خدا تمنایی داشته باشی و برای طلبش او را به علی سوگند ندهی. قرآن که بر سر می‌گیری انگار "ِبعَلی‌ ٍ‌" را بلند‌تر و بیشتر از ته دل می‌گویی. 
اما این حب، فقط از کانال‌های معنوی و نامریی عالم که از لاهوت به ناسوت کشیده شده به دل‌های ما راه یافته(شاید عده‌ای که ژست روشنفکری به خود می‌گیرند، نفوذ محبت انسانی را که قرن‌ها پیش می‌زیسته و چندان نمی‌شناسیش، غیر ممکن و حتی مسخره بدانند. اما به آن‌ها توصیه می‌کنم اگر دچار چنین احساسی شدند حتماً به یاد امواج مثبت ومنفی‌ـ که تقریبا هر ده جمله یکبار در حرف‌های‌شان تکرار می‌شود‌ـ بیافتند تا زیاد تعجب نکنند!) و با شناخت دقیقی همراه نیست. این که بگوییم مردم باید برای شناخت بزرگان خود مطالعه و تحقیق کنند، بسیار آرمانی و غیر‌عملی است. چرا که اولاً سرانه‌ی مطالعه در ایران بسیار پایین است و ابتدا باید چاره‌ای برای این درد اندیشید. ثانیاً اگر هم کسی اهل مطالعه باشد و فرض کنیم به سراغ کتاب‌هایی با موضوعات متفاوت از فیلد تحصیلی و کاریش می‌رود، به راحتی نخواهد توانست به منابع کافی و در عین حال موثق در این زمینه دست پیدا کند. ثالثاً، باید این نکته را در نظر داشت که مردم این روز‌ها آن‌قدر درگیر گذران زندگی و تامین معاش هستند که حتی اگر هم مایل باشند فرصتی برای این کار نمی‌یابند. بنابراین تمام دانسته‌های خود را درباره‌ی چنین موضوعاتی از رسانه‌ای مثل تلویزیون و کمتر رادیو به دست می‌آورند. مراسم عمومی ویژه مناسبت‌های مذهبی هم رسانه‌ی دیگری است که انتظار می‌رود سطح آگاهی مردم را در این زمینه بالا ببرد. اما ازاین دو رسانه به طور مثال درباره‌ی علی‌(ع) با آن‌همه پیچیدگی شخصیت و عظمت روح چه می‌شنویم؟
این‌که علی می‌خواست به مسجد برود و مرغابی‌ها سعی می‌کردند مانعش شوند، قلاب در کمربندش را گرفت و...
همیشه و همیشه پای هر منبری بروی از روحا‌نی تا مداح فقط همین را بلدند که بگویند. رسانه‌ی ملی هم که فقط یک داستان از علی‌می‌داند و آن را برای کوچک وبزرگ در قالب نمایش و وعظ و در کلام مجری و ... به خوردت می‌دهد وآن هم این است که زنی که شوهرش در جنگ کشته شده بود به علی بد و بیراه می‌گفت اما علی در عوض برایش آردبیخت و نان پخت و کودکانش را بر دوش سوار کرد!!! خیلی که کولاک کند شعر شهریار بیچاره را می‌دهد دست یکی ازاین مجری‌های بد صدا و بی‌همه چیزش که جلوی دوربین متین و موقر و مومن و پایبند به اسلام و نظامند و پشت آن...
همین؟ یعنی واقعا هیچ چیز دیگر درباره‌ی علی وجود ندارد که بگویید؟ "علی" ای که آرزو می‌کرد مردمان راه‌های آسمان را از او بخواهند تا نشان‌شان دهد؟
این‌گونه است که دین‌ مان به کارمان نمی‌آید. این‌گونه‌ است که علمایمان! نگرانند که یک زن هم در کابینه نباشد چه رسد به 3 زن و در عوض در خانه نه یک زن که 3 زن و حتی بیشتر را تجویز می‌کنند. 
از خدا بترسید واین طور دینش را با هوا و هوس‌های خود نیالایید وبگذارید همین لاشه‌ی نیمه جان اسلام که از زیر دست اموی‌ها و عباسی‌ها و امروز هم هاشمی‌ها و خاتمی‌های آمریکازده، به دست ما رسیده، بماند شاید...
شاید روزی کسی بیاید و دردمان را درمان کند... 





۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

رمضانیه

88/5/30

من خاموش به:

بار خدایا
بر محمد و آل محمد درود فرست و هرگاه در هر شب از شب‌های این ماه ما (رمضان)، برای تو بندگانی باشند که عفو و بخشایشت آ‌ن‌ها را آزاد می‌نماید یا گذشتت ایشان را می‌بخشاید، پس ما بندگان را از آن بندگان بگردان...
                                                        صحیفه‌ی سجادیه




۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه

برای اولین بار در تاریخ ایران

 88/5/25

 احمدی نژاد عزیز یک بار دیگر با رفتاری غیر قابل پیش‌بینی همه را مبهوت کرد: حداقل 3وزیر زن در دولت  دهم.

نمی‌خواهم لذت و شیرینی این موفقیت بزرگ - حتی بزرگ‌تر از پیروزی 22خرداد- را با بررسی و تحلیل رفتارهای انتخاباتی نامزدهای دیگر تلخ کنم. استفاده‌های ابزاری از زنان در جایگاه‌های مختلف مثل قربانی، بانوی اول (یعنی بالا ترین جایگاهی که یک زن می‌تواند به آن دست یابد در کنار شوهر و به واسطه اوست) و... در این دوره‌ی پر فراز و نشیب اما بسیار تعیین کننده از تاریخ ایران بر زخم‌های تاریخی وارد بر پیکر زنانگی افزود.

در این میان احمدی نژاد بی‌توجه به فریب‌ها و ریاکاری‌های متداول در چنین موقعیت‌هایی- که هر سیاست‌مداری آن را نه تنها مجاز که ضروری می‌داند- فقط با اتکا به خداوند مثل همیشه رفتار خداپسندانه را در پیش گرفت و برای رسیدن به هدفش که برخلاف بقیه نامزدها، خدمت بود نه قدرت، هیچ کس و هیچ چیز را وسیله قرار نداد. 

اما هم اکنون، بعد از انتخابات، بعد از تنفیذ و بعد از تحلیف، یگانه ساختارشکن ایران پس از انقلاب، که هر دم دوست و دشمن، ایرانی و غیر ایرانی، زن ومرد را با رفتاری غیر منتظره و در عین حال حساب شده مبهوت می‌کند، عدالت محوری خود را – همچنان که در برخورد با مظلومان فلسطین و مظلومان و محرومان ایران زمین که  حقوق‌شان برای پر شدن حساب‌های هاشمی‌ها و خاتمی‌ها و...  لگدمال شد و حالا دیگر بدبخت‌بیچاره، عامی، بی‌سواد، جنوب‌شهری ودهاتی محسوب می‌شوند بارها نشان داده بود- اینبار نسبت به زنان، این مظلومان همیشه‌ی تاریخ، به نمایش گذاشت.

می‌دانم این رفتار مثل همیشه به مذاق عده‌ای زیاده‌خواه دروغگو و فریبکار خوش نخواهد آمد هرچند از جنس زنان باشند. از یک طرف کسانی که زن و حقوقش را وسیله‌ی پیشبرد اهداف سیاسی‌اشان قرار داده‌اند و در عمل بر خلاف ادعا پشیزی برای زنان ارزش قائل نیستند؛ و از طرف دیگر متحجران و به ظاهر دین مدارانی که هیچ از اسلام و حقیقتش بو نبرده‌اند و فقط نام آن را به دنبال می‌کشند و مایه‌ی بد نامی آنند.

اما آن‌چه باید می‌شد، شد: وزیر زن در دولت  عدالت‌محور احمدی‌نژاد. برای من و امثال من  حتی یک وزیر زن هم پیروزی بزرگی محسوب می‌شود از دو جهت: اول اینکه این رفتار احمدی‌نژاد تابوی حضور زنان در مدیریت‌های کلان را شکست. چیزی که نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای مدعی در زمینه‌ی حقوق زنان هنوز پذیرفته شده نیست و شاهد این مدعا اعتراض‌های پیاپی دولتمردان کشورهای اروپایی به زاپاترو ، نخست‌وزیر فعلی اسپانیا به دلیل غلبه‌ی تعداد وزیران زن به وزیران مرد در کابینه‌اش، حضور تنها یک وزیر زن در دولت ٱمریکا، مخالفت موفقیت‌آمیز دولتمردان ژاپن با برگزیدن دختر امپراطور به عنوان ولیعهدو... است. دوم اینکه یک‌بار دیگر به انتخاب خودم بالیدم و این‌بار نه به عنوان یک ایرانی آزاده و مسلمان که به عنوان یک زن به شدت مدافع حقوق زنان.  

یکی از دوستان پیشین که بعد از انتخابات به دشمن تبدیل شد!!! نمی‌دانم بر چه مبنایی به این کشف نائل شده بود که احمدی‌نژاد ضد زن است(چیزی که هیچ‌وقت نپذیرفتم حتی وقتی لایحه‌ی ننگین حمایت از خانواده را الهام به دولت تحمیل کرد و در جلسه‌ای در غیاب احمدی‌نژاد به تصویب رساند و راهی مجلس کرد.از‌آن‌جا که احمدی‌نژاد شجاع وامدار هیچکس نیست، کنار گذاشتن الهام از دولت کاملا قابل انتظار است.) جالب اینکه او که خود مرد است به شدت نگاه توهین‌آمیز و متحجرانه‌ای به زن دارد ودر کلاس‌های درس بر سر این مسئله جر و بحث‌های زیادی بین ما درگرفته بود. اما در مدت تبلیغات انتخاباتی سعی می‌کرد این‌گونه القا کند که هم خودش وهم کاندیدای محبوبش موسوی، بسیار به حقوق زنان احترام می‌گذارند و بعد از مدتی فهمیدم یکی از حقوق زن این است که در انظار دست در دست شوهر داشته باشد(عجب حق بزرگی! خوب شد از آن باخبر شدم تا در آینده نگذارم حقم پایمال شود!!!)

احمدی‌نژاد برای دولت نهم هم 6 وزیر زن در نظر گرفته بود که با فشارهای زیاد مخالفان ازبه اصطلاح اصلاح‌طلب گرفته تا به اصطلاح اصولگرا مجبور به انصراف شد و باید به او حق داد چون در دوره‌ی نهم پایگاه مردمی او به محکمی پایگاه فعلی‌اش نبود و در نتیجه نمی‌توانست تمام خواسته‌های خود را عملی کند.

احمدی‌نژاد با این کار دهان شایعه‌سازانی که سعی می‌کنند ذهن بسیاری از مردم و به ویژه زنان را دچار تشویش کنند بست؛ به تازگی تعدادی از دوستان من که آن‌ها نیز مانند هر زن دیگری نگران هویت و حقوق خود هستند، شنیده بودند که یکی از برنامه‌های آموزش و پرورش پایین آوردن سطح علمی کتاب‌های درسی دختران نسبت به پسران است. از آن‌جا که خانواده ‌و بسیاری از دوستان من همگی فرهنگی هستند و در رده‌های مختلف آموزش و پرورش حضور دارند مطمئن شدم که این شایعه‌ای بیش نیست وهیچ تغییری مربوط به جنسیت در برنامه‌ی کار آموزش و پرورش وجود ندارد بلکه تغییرات کلی و در جهت ارتقای سطح آموزش است.حالا با این انتخاب رئیس جمهور، هر انسان عاقلی با یک حساب دو دو تا چهار تا به این نتیجه می‌رسد که تنها رئیس جمهوری که حضور زنان در عرصه‌ی مهم مدیریت‌های کلان و وزارت را برای اولین بار در ایران باب کرد اگر به بالاتر بردن سطح علمی دختران نسبت به پسران نیاندیشد به برابر بودن آن اکتفا خواهد کرد!

آقای دکتر احمدی نژاد، رئیس جمهور محبوب و گرانقدر من! یک‌بار دیگر من و دیگر حامیانت را سرافراز و دلشاد کردی. درود بر تو که بدون وسیله قرار دادن زنان برای تبلیغ، بعد از به دست آوردن جایگاهی که به راستی شایسته‌اش هستی، دری را به سوی آنان گشودی که هیچکس دیگر حاضر نشده بود بگشاید. درود بر تو فرزند خمینی.



۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

خانم رجبی! یا تو یا هیچکس؟

88/5/23
اخیرا فاطمه رجبی افاضات جدیدی نموده‌است که موجب دست دادن حالت تهوع به اینجانب گردید! او نامه‌ای به رئیس جمهور نوشته و در آن احمدی‌نژاد را نسبت به "فاجعه"‌ی عظیم حضور زنان در کابینه انذار داده است.
نکته‌ای که اینجا مطرح می‌شود این است که اولا رجبی اصولا سر پیاز است یا ته پیاز؟ و ثانیا چگونه است که خود او با وجود زن بودن ودر نتیجه (طبق تفکرات پوسیده و احمقانه‌ی خودش) عجز در شرکت در امور مهم و اظهار نظر و تصمیم گیری به خودش اجازه می‌دهد درباره‌ی هر مسئله‌ای در این مملکت اظهار نظر کند و نامه بنگارد و انذار و تبشیر کند. البته پیداست که او دچار توهم متفاوت بودن از بقیه زنها و رسیدن به درجه‌ی متعالی(!!!) مردانگی‌ است. یکی ازهزاران بدبختی ما زنها این است که به محض شنیدن این جمله که" تو با بقیه‌ی زن‌ها فرق داری" یا " تو خودت یه پا مردی" زانو سست کرده و خود را در گروه " مخلوقات برتر"! می‌بینیم و از اینکه در نظر آن‌ها دیگر زن محسوب نمی‌شویم به خود می‌بالیم. و آنوقت است که خود را محق می‌دانیم از حقوق ویژه‌ای که مردان در طول تاریخ برای خود قائل شده‌اند، برخوردار شویم، که یکی از این حقوق البته توهین وتحقیر زنان و پایمال کردن حقوق انسانی آن‌هاست. این‌گونه است که رجبی بدون این‌که احساس کند نوک تیز پیکان توهین‌ها و تحقیرهایش علیه زنان متوجه خود او نیز هست چشم می‌بندد و دهان باز می‌کند.
او در اثبات حقانیت مخالفتش با حضور زنان در عرصه‌های مهم به سخن امام صادق(ع) استناد می‌کند که: "در آخرالزمان زنان بر دولت و سلطنت و هرچيزی كه ميل به آن دارند، [احتمالاً مناصب و مدارك و...] غلبه يافته و مسلط می‌گردند". تا آن‌جا که من می دانم و در منابع مختلف دیده‌ام نشانه‌های ظهور لزوما منفی و کفر‌آمیز نیستند. یکی از نشانه‌های ظهوردر آخرالزمان انقلابی است که ویژگی‌های آن بر ویژگی‌های انقلاب ما منطبق است یا به میدان آمدن بزرگی که توصیفاتش ما را به یاد امام خمینی می‌اندازد؛ پس از نظر رجبی این هردو فاجعه و از مصادیق کفر و باطلند؟
دیگر این‌که چرا هروقت پای حقوق انسانی زنان به میان می‌آید واژه‌ی هضم نشده‌ی"فمنیسم" جلوی چشمانمان ظاهر می‌شود؟ فورا انگ غربزدگی به این و آن می‌زنیم؟ یعنی از نظر احمق‌هایی مثل رجبی زنان ایرانی و مسلمان توانایی درک حقوق مسلم خود را ندارند؟ یعنی حتما یک زن غربی ـ که خود در این نظام مردسالارانه‌ی حاکم بر دنیا گیج شده است و یک روز برای رسیدن به حقوقش اصرار بر شبیه شدن به مردان دارد و روز دیگر جبهه‌ای در مقابل مردان تشکیل می‌دهد که هیچ سازشی را با مردان برنمی‌تابد و ...ـ باید به زن ایرانی بگوید که انسان است نه اجاق گاز، ماشین لباسشویی و ظرفشویی،جارو و در نهایت ظرفی برای تخلیه اسپرم‌؟
رجبی! تو با آن اروپایی و آمریکایی که زن جوانی را برهنه می‌کنند و بر دهنش چسب می‌زنند و تصمیم می‌گیرند بند بیکینی استرینگش چقدر شل باشد تا در عکس زیباتر جلوه کند، هیچ فرقی نداری. می‌دانی چرا؟ چون از نظر آن‌ها زن فکر و اندیشه ندارد وتنها جسمش به درد می‌خورد و اگر بتواند کاری انجام دهد فقط با همان جسم است، چیزی که فریاد بسیاری از فمنیست‌های غرب را که تو فکر می‌کنی همه‌شان همجنس‌بازند، در‌آورده. این همان دیدگاه تو است با این تفاوت که آن جسم را تو به یک نفر منحصر می‌کنی و آنان به همه متعلق می‌دانند. وگرنه در این‌که زن فکر ندارد و نمی تواند در عرصه‌ای جز خدمت رسانی به مردان آن هم فقط از طریق جسمانی، فعالیت کند، تو با آن غربی پلشت هیچ فرقی نداری.
تو هم مثل برلوسکونی فاسد ایتالیایی فکر می‌کنی که کابینه‌ی زاپاترو،نخست وزیر اسپانیا را به دلیل غلبه‌ی تعداد وزیران زن، آشپزخانه نامیده بود!
چه شده تو که زنی و طبق تعریف خودت بی‌مقدار، از سوی خدا و معصوم حکم صادر می‌کنی و برای اثبات اراجیفت از امام مایه می‌گذاری. امامی که می‌گوید(به نقل از وبلاگ
نسل خمینی):
" خيال مي كنند اسلام آمده است كه فقط زن را خانه نشين كند. چرا با درس خواندن زن مخالف باشيم؟ چرا با كار كردن او مخالف باشيم؟ چرا زن نتواند كارهای دولتی انجام دهد؟ چرا با مسافرت كردن زن مخالفت كنيم؟ زن چون مرد در تمام اين‌ها آزاد است‚ زن هرگز با مرد فرقي ندارد. آری در اسلام زن بايد حجاب داشته باشد ولی لازم نيست كه چادر باشد بلكه زن می تواند هر لباسی را كه حجابش را بوجود آورد اختيار كند."(صحيفه نور ج 4 ص103 )
لعنت بر تو و امثال تو که با این دروغ‌ها و اباطیل مردم را نسبت به اسلام و انقلاب و اصولگرایی و ... بدبین می‌کنید. این اسلام نیست. این اصولگرایی نیست. اصولگرا عدالت‌طلب است. اصولگرا مظهر مبارزه با ظلم است. اصولگرا مدافع مظلوم و مستضعف است و چه کسی مظلوم‌تر و مستضعف‌تر از زن؟ در طول تاریخ همیشه گروهی بر گروه دیگر غالب بوده‌اند: گاهی شرق بر غرب، گاهی غرب بر شرق، گاهی مسلمانان بر غیر مسلمانان، گاهی غیر مسلمانان بر مسلمانان... اما همیشه‌ی تاریخ و در همه جا از شرق گرفته تا غرب، زنان مظلومان و مغلوبان سلطه‌ی مردان بوده‌اند که دلایل بسیاری دارد و من حتما در مطلب دیگری به آن خواهم پرداخت.
احمقانه‌تر این‌که بها دادن به زنان را به رفسنجانی و خاتمی نسبت داده‌ای. هرگز این دو موجود بی‌مقدار و منافق و هوادارانشان به زنان بها نداده‌اند. می‌دانی" خانه‌ی عفاف" چیست؟ همان " فاحشه خانه‌" دردیگر کشورها؛ در دوران خاتمی تا مرز تصویب در مجلس و اجرایی شدن پیش رفت. جایی که در آن " زنان بی‌بضاعت" که درآمدی ندارند تن‌فروشی کنند و در قبالش هم بیمه شوند و هم حقوق بگیرند. البته با شرایط کاملا اسلامی!!!!!!!!!!!!!! که تو و شوهر نفرت انگیزت که برای تصویب قانون حمایت از خانواده(بخوانید قانون حمایت از مردان شهوتران) از هیچ تلاشی فرو گذار نکردید، به آن سخت معتقدید: با صیغه!
در ضمن فائزه هاشمی هیچ وقت هیچ تلاشی در راستای احقاق حقوق زنان انجام نداده است مگر اینکه حق دوچرخه سواری را از حقوق اساسی هر انسانی تلقی کنیم! اصلا هاشمی‌ها وقت پربهایشان را به این مسائل پیش پا افتاده اختصاص نمی‌دهند. وظایف حیاتی و خطیری مثل پر کردن جیب‌های گشاد و پرناشدنی و از میان برداشتن موجودات بی ارزشی که سد راه انجام این وظیفه‌ی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خطیر هستند، بر عهده‌ی این خاندان است!
جالب این‌که زهرا اشراقی در مصاحبه‌ای که مجله‌ی رویش با او و همسرش محمدرضا خاتمی انجام داده بود تاکید کرده بود که اصلاح‌طلبان از جمله شوهر خودش در مسائل زنان اصلا اصلاح طلب نیستند(شماره‌ی هفتم ماهنامه‌ی رویش، اول خرداد 87)
راستی بگوعملکرد کدام دولتمرد همیشه بی نقص و کامل بوده که تو این‌قدر اصرار داری همه وزیران و مشاوران مرد باشند چون به زعم تو عملکرد سازمان محیط زیست در طول ریاست زنان بر آن بد بوده است؟ هیچ فکر کردی اگر حضور زنان در همه‌جای دنیا پررنگ‌تر ازآن‌چه اکنون می‌بینیم، بود شاید اندکی از این نکبتی که جهان را گرفته کاسته می‌شد؟ آیا تا به حال جهان چنین تجربه‌ای داشته؟ مسلما نه. به زنان اجازه‌ی حضور داده نمی‌شود مگر اینکه مردانه فکر و رفتار کنند. پس چگونه تو به این نتیجه‌ی درخشان رسیدی که زنان "نمی‌توانند"؟ با کدام شاهد و دلیل نتیجه‌ی چیزی را که آزموده نشده اعلام می‌کنی؟ جان استوارت میل با وجود این‌که مرد بود و 2 قرن هم از تو عقب‌تر این را فهمید که: " تنها زمانی می‌توانیم با تکیه بر شواهد تجربی درباره‌ی توانایی و خلاقیت زنان قضاوت کنیم که آنان مقدمات لازم برای نوآوری در این یا آن زمینه را کسب کرده باشند و از این نظر در موقعیتی همسان با مردان قرار داشته باشند." (انقیاد زنان/ جان استوارت میل/ ص 111)
نکته‌ی آخر این‌که اگر تو را فرستاده‌اند که احمدی‌نژاد و اصولگرایی را به لجن بکشی بدان که دریا با نجاست کلام تو نجس نمی‌شود. این را به آن‌هایی که تورا فرستاده‌اند هم بگو.
پ.ن. کم نیستند مردان بزرگ که مایه ی آبرومندی مردانگی اند، همانطور که زنان بزرگ زنانگی را آبرو می بخشند. پس انتقاد من به مردانگی زیر سوال بردن چنین مردانی نیست.

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

وقتی پایت را از گلیمت درازتر کنی

88/5/15

خواستگار مزاحم به زندان و تبعيد محكوم شد 


گروه حوادث ـ ايران واشقاني فراهاني: مدير دبيرستان دخترانه كه از مزاحمت‌هاي دائمي پدر يكي از دانش‌آموزان به ستوه آمده بود، با مراجعه به دادسرا، شكايت كرد.

به گزارش خبرنگار ما، زن 44 ساله اي در دادسراي شهرري از مرد ميانسال به خاطر ايجاد مزاحمت در محل كارش و خدشه‌دار شدن موقعيت شغلي‌اش شكايت كرد و خواستار پيگيري موضوع شد. خانم مدير به بازپرس شعبه دهم گفت: اوايل مهر 86 مردي به نام «مسعود» عضو انجمن اوليا و مربيان شد تا اين كه رفته رفته پي برد من مجرد هستم. بعد از آن به بهانه پيگيري برنامه‌هاي انجمن و ارائه طرح‌ها و ايده‌هاي جديد مدام در مدرسه حاضر مي‌شد و ساعتها در دفتر كارم مي‌نشست. به طوري كه بعضي مواقع از شدت ناراحتي دفترم را ترك مي‌كردم و به اتاق دبيران مي‌رفتم. تا اين كه او به صورت علني و حضوري از من خواستگاري و تقاضاي ازدواج كرد. هرچه بي‌اعتنايي و بي‌توجهي مي‌كردم، فايده‌اي نداشت و او سماجت مي‌كرد.
پس از مدتي متوجه شدم مرد مزاحم در مقابل مدرسه كمين كرده و پس از پايان ساعت كارم تعقيبم مي‌كند. در حالي كه به خاطر رفتارش ترسيده بودم، ناچار به طرح شكايت در كلانتري 131 شهرري شدم. وقتي او براي بازجويي به دادسرا احضار شد، تقاضاي بخشش كرد و قول داد ديگر مزاحم نشود كه تعهد اخلاقي‌اش در پرونده قضايي موجود است.بدين ترتيب از پيگيري شكايتم منصرف شده و رضايت دادم. اما باز هم مزاحمت‌هاي بي‌وقفه‌اش ادامه يافت. با وجود اين كه داراي همسر و فرزند است بارها به مسئولان اداره و همكارانم مراجعه و ضمن ابراز علاقه شديد از من خواستگاري كرده است.حدود 3 سال است مزاحمت‌هاي او روزگارم را سياه كرده و نزد همه همكاران و اهالي محل سرافكنده شده‌ام. بنابراين بارديگر به قانون پناه آورده‌ام تا راهي براي رهايي از مزاحمت‌هاي اين مرد پيش رويم قرار دهد.بازپرس پرونده پس از شنيدن اظهارات خانم مدير از او خواست چند شاهد به دادسرا معرفي كند. در حالي كه همه شهود حرف‌هاي شاكي را تأييد كردند، متهم به دادسرا احضار شد.وي در دفاع از خود گفت: قبول دارم بيش از اندازه به مدرسه مراجعه كرده‌ام اما به هيچ عنوان قصد مزاحمت ندارم و از خانم مدير هم تقاضاي ازدواج كرده‌ام، حالا هم به خواسته‌ام اصرار دارم.بدين ترتيب قرار مجرميت وي به اتهام ايجاد مزاحمت صادر و پرونده براي رسيدگي نهايي به دادگاه جزايي فرستاده شد.قاضي شعبه 102 شهرري به دليل آن كه متهم به تعهد اخلاقي خود در دادگاه توجهي نكرده و با تكرار مزاحمت‌هايش باعث آزار روحي، رواني خانم مدير شده بود وي را به 4 ماه زندان، 50 ضربه شلاق و 3 سال ممنوعيت از اقامت در تهران و حومه محكوم كرد.با اعتراض متهم به رأي دادگاه، پرونده در اختيار هيأت قضايي شعبه 42 دادگاه تجديدنظر استان تهران قرار گرفته تا حكم قطعي صادر شود.(روزنامه‌ی ایران ، پنجشنبه، 88/5/15 )



۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه

مرتاض 400 ساله


88/5/12

• دیشب بعد از مدتها ، یعنی در واقع بعد از چند سال رفتم سراغ بساط خوشنویسی‌ام.مرکب‌هایم داخل شیشه خشک شده و حالا بیشتر شبیه پودری سیاه بودند تا مرکب. لیقه‌ها توی دوات‌ها کپک زده بودند!
قلم‌ها را از قلمدان خاتم بیرون آوردم . دوست‌تر داشتم شکسته بنویسم و نه نستعلیق؛ پس یکی از آنهایی را که برای شکسته نویسی تراشیده شده بود انتخاب کردم، زیردستی چرمی را برداشتم و چه خوشبو بود. سرمشقی را ازمیان سرمشق‌های استادم -که حالا تنها چیزهایی هستند که مرا از هنر کم‌نظیراو بهره‌مند می‌کنند- بیرون کشیدم وبا تماشای آن هزار بار بر آن دست هنرمند درود فرستادم و آرزو کردم هیچوقت گزندی نبیند تا دنیا از زیبایی که می‌آفریند محروم نشود، هرچند که صاحبش را دوست نداشته باشم و تلمذ در حضورش را ترک گفته باشم.
بعد رفتم سروقت پوشه‌ی موسیقی و آلبوم "شور رومی" شهرام ناظری . به نظرم هیچ صدای ناظری تغییر نکرده بود با اینکه از موسوی حمایت کرد؛ همان قدر گرم، همان‌قدر دلنشین...
مشق خط می‌کردم و با خود فکر می‌کردم چگونه می‌توان صدایی را دوست داشت و به محض اینکه صاحب صدا کلامی بر خلاف عقیده‌ی تو و حتی بدتر، میل تو، بگوید یک‌باره گوش‌هایت صدا را به گونه‌ای دیگر – ناهنجار و گوش‌خراش- بشنوند! مگر می‌شود؟ آدم را (ببخشید، حوا را) به یاد قصه‌های دوران کودکی می‌اندازد که شاهزاده خانم را جادو می‌کردند و هیولا در نظرش هیبت مرد جوان جذابی را پیدا می‌کرد که می‌شد عاشقش شد: حوا(آقایان می‌توانند بخوانند آدم) باید جادو شده باشد که زیبایی را زشتی و زشتی را زیبایی ببیند. از خودم پرسیدم یعنی واقعا طرفداران موسوی(حداقل آن‌های که در فضای مجازی قلم می‌زنند) را جادو کرده‌اند که تا پیش از تحولات انتخابات "کافه پیانو" کتاب مقدس شان بود و فرهاد جعفری معبود ستودنی‌شان و بعد از اعلام حمایت جعفری از احمدی‌نژاد "کتاب سوزان" راه می‌اندازند و نویسنده‌اش را تکفیر می‌کنند و فحش و ناسزاست که نثارش می‌کنند. و شگفت انگیز‌تر اینکه می‌گویند حالا که فکر می‌کنیم می‌بینیم کتاب هیچ ویژگی فوق‌العاده‌ای نداشت و اصلا خیلی هم پیش‌پا افتاده بود و نمی‌دانیم چرا به چاپ بیست و سوم رسید و پرفروش ترین کتاب سال 86 شد؟!!!
بعد فکر کردم چه تفاوت فاحشی "من" با "آنها" دارم. چون هنوز صدای ناظری آرامم می‌کند هرچند با او اختلاف نظر دارم و هنوز دست‌خط استاد را دوست دارم هرچند خودش را اصلا!
• این روزها درباره‌ی مرتاض 400 ساله(!) و عدم اطاعت از ولایت فقیه و اختلاف میان اصولگرایان و دعوای زرگری و... زیاد می‌شنویم ومی‌خوانیم. بعضی از این گفته‌ها و نوشته‌ها خنده‌دار است، بعضی قابل تأمل و بعضی حرص‌آور. اما من به تحلیل جالبی رسیدم؛ گذشته از این که مرتاض 400 ساله وجود دارد یا نه، احمدی‌نژاد راهش را جدا کرده یا نه(که محال است جدا کرده باشد) و کسانی که به او رأی داده‌اند پشیمانند یا نه (البته که نه)، جریان انتخاب مشایی را یک امتحان یا بهتر بگویم یک های‌لایتر می‌دانم که ویژگی‌های طرفداران احمدی‌نژاد را-که به اصولگرایی معروفند- نسبت به حامیان موسوی- یا به اصطلاح اصلاح‌طلبان- برجسته کرد.


و اما ویژگی‌ها:
1- اصولگرایی
2- روحیه‌ی منتقد
3- عدم انفعال
4- اصلاح‌طلبی

1-راستش هیچ‌وقت به معنای اصولگرایی فکر نکرده بودم تا این ماجرا پیش آمد. آن‌وقت بود که در ذهنم این واژه از حالت کلیشه بیرون آمد و فهمیدم اصولگرایی یعنی تو به یک‌سری مبانی و ارزش‌ها باور داری و بر اساس آن فکر می‌کنی، انتخاب می‌کنی، دوست داری، متنفری، مبارزه می‌کنی و در یک کلام "زندگی" می‌کنی. نه اینکه یک نفر را دوست داشته باشی و برای همین هرچه او بگوید درست است، زیباست و اصلا مبنا ست. و اگر همان فرد فردا چیز دیگری بگوید، حتی در تضاد کامل با گفته‌ی امروزش، باز همان می‌شود وحی منزل! نه انتقادی، نه اعتراضی. لیلی رشیدی را دیده‌اید چه‌طور می‌خواهد قربان خاتمی برود؟! من در بین طرفداران خاتمی مریدان این‌گونه زیاد دیده‌ام: مطیع و رام؛ نه نیازی به اندیشیدن، نه انتقاد ونه مطالبه. نمی‌دانم چرا به اصطلاح اصلاح‌طلبان بی‌دلیل منطقی متنفر می‌شوند(قسمت قبل را که خواندید؟) و بی دلیل منطقی عاشق؟
2-روحیه منتقد چیزی است که من عاشقش هستم. انسان شجاع و دانا منتقد است .البته انتقاد را نباید با تهمت اشتباه گرفت. انتقاد یعنی بررسی عمل انجام شده که بر خلاف تصور عمومی همیشه هم با تقابل و مخالفت همراه نیست. بلکه جوانب بررسی می‌شوند وممکن است نتیجه مثبت، منفی یا ترکیبی از این دو باشد. با توجه به این تعریف، نقد یک فرد یا یک تفکر یا یک رفتار کمک می‌کند جنبه‌های مثبت شناخته و تقویت، و جنبه‌های منفی رفع شوند. نباید منتقد را جلادی با شمشیر آخته تصور کرد که کمر به هلاکت مفعول خود بسته. منتقد باید آیینه‌وار تو را به تو بنماید. همان کاری که در این مقطع از زمان حامیان احمدی‌نژاد انجام دادند. من اصلا نمی‌خواهم در رد یا قبول مبحث سنگین وپیچیده‌ی ولایت‌پذیری چیزی بگویم. فقط می‌خواهم بگویم اگر اصولگرا می گوید به اصلی معتقد است و بر اساس آن اصل کسی را انتخاب می‌کند، اگر منتخبش آن اصل را آن‌گونه که اصولگرا می‌خواهد رعایت نکند- یا به نظر بیاید که رعایت نکرده است- حتما اصل را به او یادآوری می‌کند. و این یادآوری- اگر باهوش باشی- درست مثل همان ستایش "از جنس مردم " بودن، "عملگرا" بودن، "تسلیم‌ناپذیر" بودن و ... است. آیینه هیچ‌وقت با تو دشمن نیست که اتفاقا دوست است.(در طول این 8 سال به اصطلاح اصلاحات آرزو به دلمان ماند انتقادی بشنویم. این بزرگترین دشمنی به اصطلاح اصلاح‌طلبان در حق خودشان بود که نتیجه‌اش اول در انتخابات شوراها و بعد مجلس هفتم ودر آخر ریاست جمهوری نهم نمایان شد.)
3-منفعل بودن هم یعنی لیلی رشیدی‌وار خاتمی را دوست داشتن! اما اصولگرا فکر می‌کند، تصمیم می‌گیرد، مطالبه می‌کند. نمی‌نشیند و دست زیر چانه نمی‌زند و عاشقانه نگاه نمی‌کند. اصولگرا عاقل است نه عاشق.
4-اصلاح‌طلبی واژه‌ای است که به اصطلاح اصلاح‌طلبان مصادره‌اش کرده‌اند اما همانطور که در پست "سیادت" گفتم و اتفاقا عطریانفر خودشان هم -که یکی از دوستان به شوخی می‌گفت همین روزها جای شریعتمداری در کیهان را می‌گیرد!- در اعترافاتش اشاره کرد، اینان به نام اصلاح فساد می‌کنند. اصلاح طلب واقعی احمدی‌نژاد است که از بسیاری از خطوط قرمز عبور کرد. بسیاری از سنت‌ها را چه در ایران وچه خارج از ایران شکست و پایه‌ی کارهایی را بنا نهاد که مردم 30 سال پیش برایش انقلاب کرده بودند اما به آن نرسیده بودند. ای کاش رقابت میان احمدی‌نژاد و موسوی 30 سال پیش شکل می‌گرفت که اگر چنین می‌شد نیمه مخروبه‌ای که 4 سال پیش به احمدی‌نژاد واگذار شد بی شک هم اکنون از هر نظر ، علمی، صنعتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ... سرآمد هر کشور دیگری در دنیا بود. اصلاح‌طلبان واقعی اصولگرایانند که در این عرصه حتی
اصلاح رفتار و افکار رئیس جمهور منتخب خود را هم مد نظر دارند.
عجیب است، اما هرآنچه که به اصطلاح اصلاح‌طلبان شعارش را دادند اصولگرایان عملی کردند.
فا‌عتبروا یا اولی الابصار

• عکس از زیر عبا گرفتن و شلوارک پوشیدن درسواحل کشورهای عربی و ذوق زدگی از نوشیدن کاپوچینو باعث شده بود هیچ‌وقت ابطحی را جزو پالتیشن‌ها که حساب نکنم هیچ عقل درست و حسابی هم برایش قائل نباشم. اما پریروز تا حالا دلم برایش می‌سوزد. مرد حسابی آدم (و اگر زن بودی حوا) اینقدر زود از عقایدش صرف‌نظر می‌کند و همه‌اش را به لجن می‌کشد؟ یاد نگرفتی برای باورت مبارزه کنی؟ شاید حق داری؛ باورت ارزش جنگیدن ندارد. بیچاره آنان که به امثال تو دل خوش کرده بودند.
به هر حال دلم برایت کمی سوخت.

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

خود سانسوری


88/4/30
اصولا من به سانسور معتقد هستم. در دو کتابی که ترجمه کردم و الان به مدت دو سه سال است که دارند در ارشاد خاک می‌خورند آنقدر سانسور کردم که صدای ناشر درآمد که:" بابا اینایی که تو سانسور کردی به خدا صفار هرندی هم سانسور نمی‌کنه!" البته اغراق می‌کرد وسانسورهای من کاملا به جا بود. مثلا دو سه خطی که در‌ آن به زن توهین شده بود یا بسیار غیر اخلاقی بود و...
بگذریم، منظورم این بود که من برخلاف کسانی که کم هم نیستند و مخالف سانسورند، آن را در مواردی بسیار ضروری می‌دانم و یکی از این موارد هم سانسور پست قبلی به تاریخ 88/4/17است.
و اما دلیل این سانسور: راستش من از ابتدا هم این پست را برای ماندن نگذاشته بودم چون دستمایه‌ی نگارش آن احساس بود و من از طرفداران حاکمیت عقل بر احساسم. هرچند که هنوز هم به مضمون آن پست معتقدم اما به دلیل شیوه‌ی نگارشم در آن که چندان هماهنگ با روح غالب بر وبلاگم نبود، آن را حذف کردم وحتما در آینده همان مضمون را مستدل در پستی دیگر ارائه خواهم کرد.
پ.ن. چون می‌دانستم کسانی هستند که آستانه‌ی تحمل بالایی ندارند و از مطالب منطقی و مستدل و غیر احساسی من به خشم آمدند و فحاشی کردند و تهمت زدند چه رسد به نوشته‌ی احساسی، از ابتدای نگارش پست حذف شده قسمت کامنت را بستم. امیدوارم آن عزیزان از خواندن و در عین حال عدم امکان فحاشی، زیاد حرص و جوش نخورده باشند.

۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

توهم


88/4/6
گروهی در ایران هستند که همواره گروه مقابل را به دلیل توانایی در پیش بینی و شناخت موقعیت های حساس به توهم توطئه متهم می کنند. در واقع این گروه تا تیزی تیغ را بر گردن خود احساس نکرده اند باور نمی کنند دشمنی وجود دارد. از طرف دیگر همین گروه خود به سادگی درباره‌ی دوستان و کسانی که با آنها منافع مشترک دارند دچار بدبینی و به بیان بهتر "توهم" می شوند. باور نمی کنید؟ به قسمت نظرات مطلب قبل(انتخابات ایران به روایت دیگران )نگاهی بیندازید تا باورتان شود.
این دوست عزیز بنا بر همین قاعده, یعنی توهم توطئه- اما نه از طرف دشمن که از طرف دوست- مرا به پذیرش سفارش برای انتقال آراء دیگری، دروغ( ازاین جهت که مقاله‌ی سفارشی یا نوشته‌ی خودم را به نام پرفسور سرشناس جیمز پتراس در وبلاگ قرار داده ام) و بی ذکاوتی( ازاین جهت که نتوانسته ام شیوه‌ی نگارش متفاوتی اتخاذ کنم) متهم کرده است.
در جواب این دوست باید بگویم:
1- این لینک مستقیم مقاله ی پتراس درGlobal Research :
http://www.globalresearch.ca/index.php?context=va&aid=14018
2- اگر به این سایت دسترسی پیدا نکردید، این هم لینک همین مقاله در سایت شخصی پتراس:
http://petras.lahaine.org/articulo.php?p=1781&more=1&c=1
3- نشانی Global Research :
http://www.globalresearch.ca/
4- نشانی وبسایت جیمز پتراس:
http://petras.lahaine.org/
و اگر باز هم قانع نشدید (که در آن صورت باید برای درمان
جدی بیماری توهم توطئه حتما به روانپزشک مراجعه فرمایید) باید بگویم وبلاگ من به جز دوستانم، بازدید کننده‌ی چندانی ندارد که کسی یا کسانی بخواهند برای انتقال و پیشبرد افکارو اهدافشان از آن بهره ببرند.
اینجا خانه‌ی کوچک افکار شخصی من است ومن فقط و فقط برای دلم می نویسم.
(در ضمن، امیدوارم حداقل تا حدی به زبان انگلیسی آشنایی داشته باشید!)