۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

سختی کشیدن در راه مام میهن!

امروز وقتی هواپیمای احمدی‌نژاد در آمریکا فرود آمد، تعدادی از سربازان گمنام موسوی! فرسنگ‌ها دورتر از ایران، در حال مبارزه! برای میهن‌شان ! بودند؛ به این صورت که همگی لباس‌های سفید پوشیده و مچ‌بند سبز بسته بودند وبا "سر اومد زمستون" موج مکزیکی می‌آمدند! خلاصه در راه میهن‌شان خیلی زحمت و سختی می‌کشیدند! حتی یکی از این مبارزان، که خیلی هم سرسخت به نظر می‌آمد در گفت‌گو با بی‌بی‌سی در قالب کلمات و سخنان بسیار نغزی! گفت:" خیلی جالب بود، ما تو راه که داشتیم یکی از این سربالایی‌ها رو می‌آمدیم خیلی سختی می‌کشیدیم(!) و تو ذهنمون همش داشتیم می‌گفتیم مردم ایران، زندان اوین پا بزن برو جلو(!) و یه چیزی بودش که از زور سختی این پدال زدن همش سعی می‌کردیم به مردم ایران فکر کنیم که بیشتر انرژی بگیریم و سعی کنیم این سختی رو تحمل کنیم و به اینجا(نیویورک) برسیم."

 با خواندن این جملات مسلما خودتان متوجه شدید که بعضی از هموطنانمان چه‌قدر در راه میهن فداکاری می‌کنند! و از جملاتشان هم معلوم است چه‌قدر "فرهیخته"اند! من نمی‌دانم کسانی که همچنان بر ادعاهای دروغین خود پا می‌فشارند واقعا از حقیقت دور مانده‌اند یا دانسته لجاجت و دروغگویی پیشه کرده‌اند؟ البته منظور من نه رهبران، که هواداران "مرداب سبز" است. چون بر همه حتی حامیان این جریان روشن است که هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی از چه رو حضور احمدی‌نژاد را برنمی‌تابند و بر او می‌شورند؛ احمدی‌نژاد فریاد برآمده از حلقوم میلیون‌ها ایرانی بود که 30 سال پیش تحقق آرمان‌هایش را در به ثمر رسیدن انقلابی می‌دید که رهبرش "خمینی" بود نه هاشمی و بنی‌صدر و  موسوی و منتظری. 

میلیون‌ها ایرانی در برابر ارتشی که آمریکا با آموزش و سلاح و اسرائیل با سربازانش تجهیزش می‌کرد سینه سپر کردند که خانواده‌ی هزار فامیل را براندازند، که داد راجایگزین بی‌داد کنند، که فرزندانشان مثل خود آن‌ها شهروند درجه دو نباشند، که... اما دریغ که خانواده‌ی هزار فامیل تبدیل شد به خانواده‌ی صدهاهزار فامیل!

کروبی‌ها و هاشمی‌ها و نبوی‌ها و موسوی‌ها انچنان چنبره‌ی شومی به دور این انقلاب زدند که آنرا نه تنها از دسترس مردم که از دسترس رهبر آن هم دور کردند و در همان ابتدای راه با ترورها و انفجارهایی که صورت دادند کسانی را که امکان می‌دادند بر سر راه اهدافشان قرار بگیرند از میان برداشتند. ماجرای انفجار دفتر نخست‌وزیری و پروژه‌ی شهید‌سازی و فراری دادن کشمیری -که از اعضای گرهک منافقین بود و به تدریج و با همکاری بهزاد نبوی و محسن سازگارا  تا دفتر نخست‌وزیری نفوذ کرد- توسط بهزاد نبوی، سعید حجاریان، خسرو تهرانی و محسن سازگارا از بارزترین این جنایات است.

با دیدن این اسامی آشنا، حداقل برای نسلی که آن زمان هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده یا اصلا متولد نشده‌بودند پیامی جالبی در بر دارد: اینان همان کسانی هستند که این روزها یا به جرم اخلال و براندازی بازداشتند یا در آن سوی مرزها خوراک رسانه‌های غرب را تامین می‌کنند. این افراد از ابتدای انقلاب همه چیز را به دست گرفتند و همه‌ی موانع را از سر راه برداشتند و ضمن تیشه زدن به ریشه‌ی انقلاب از تمام مواهبی که قرار بود انقلاب برای مردم به ارمغان بیاورد به تنهایی بهره‌مند شدند.

و بدا که این الیگارشی با نفوذ منافقانی مثل هاشمی و کروبی که لباس اسلام به تن داشتند و موسوی و کشمیری که ژست حزب‌الهی به خود می‌گرفتند به نام انقلاب اسلامی امام خمینی تمام شد.

30 سال گذشت و هیچ‌کدام از آرمان‌های مردم  که برایش خون داده‌ بودند محقق نشد و هجو این‌جاست که ثمره‌ی آن را همانهایی خوردند وبردند که نه تنها خون نداده بودند بلکه خون هم ریخته بودند. ‌

در طی این سی سال شبکه‌ای درست شد که صاحبان آن "به اصطلاح روحانیان و یاران امام" بودند. کسانی که بلافاصله بعد از انقلاب از گروهک منافقین و چپ‌ها  خارج و مناصبی مثل نخست‌وزیری و نمایندگی ولایت فقیه و ... را به دست گرفته بودند. هرچند اینان در این مدت از هیچ جنایتی در حق مردم  و انقلابشان فروگذار نکردند اما همچنان رهبران مردم و صاحبان انقلاب محسوب می‌شدند.

فرزندان این نسل نیز مانند پدران و مادران خود که چه از چپ و چه از راست به نوعی به این شبکه پیوند می‌خوردند از بورس‌های  تحصیلی خارج و داخل کشور و مدیریت‌ها و ریاست‌های جدید و غیرضروری‌ای برخوردارشدند که با بزرگ کردن دولت، موسسه سازی وسازمان سازی- و انحصارا برای مشغول شدن و بهره‌مندی اقتصادی ‌این گروه- ایجاد شده بود .

در این سی سال بر خلاف آن‌چه امام خمینی برایش انقلاب کرد، فاصله‌ی طبقاتی بیشتر و بیشتر شد. یک گروه چند صد نفره‌ی آقا و آقازاده، شهروند درجه‌ی یک و بقیه‌ی مردم شهروند درجه‌ی دو محسوب شدند. برای افراد معمولی که با این شبکه هیچ پیوند نسبی و سببی و یا هیچ سَر وسِرّی نداشتند، هیچ‌گونه امکان ورود به آن و در نتیجه دستیابی به موقعیت اجتماعی یا اقتصادی و یا هردو وجود نداشت.

این گروهی از مردم را از باورهای خود دور و از انقلاب دلزده کرد. اما بسیاری دیگر به جای فاصله گرفتن از آرمان‌ها و اعتقادهایشان به افرادی که لباس روحانیت بر تن کرده و داد یاور امام و انقلاب بودن سر داده بودند بدبین شدند و دیگر مانند 30 سال گذشته با ساده‌انگاری فریب شعارهای دروغین این عده را نخوردند و برای خارج کردن قدرت و ثروت از دست حاکمان سی ساله، مردی را از میان خودشان به درون حاکمیت فرستادند.

و اینگونه بود که فریاد این گروه سر به فلک زد که "تازه به دوران رسیده‌ها را چه به ریاست و حکومت". راست می‌گفتند، که احمدی‌نژاد را هیچ نسب و سببی با اینان نبود. مردی از میان مردمان و نه حاکمان که  می‌گوید یک‌ساعت نشستن با آنها را، با هزارساعت نشستن با کسانی که این مردمان درنتیجه‌ی سیاست‌ها و مدیریتِ آنها به خاک سیاه نشسته‌اند ترجیح می‌دهد.

و حال سؤال این است: این عده‌ی کمی که سر و صدا راه انداخته‌اند و چشمانشان را بر حقیقت بسته‌اند مگر نمی‌گویند از این بی‌داد 30 ساله به تنگ آمدند؟ پس چرا به دنبال همان کسانی راه افتاده‌اند که در این سی سال این بی‌داد را برمردم روا داشتند؟ چرا بر کسی می‌شورند که علیه همان کسانی شوریده که سی سال بر مردم حکومت کردند و دست‌شان را از حقوق‌شان کوتاه؟ کجای این حرکت با عقل جور در ‌می‌آید؟ حالا که کسی پیدا شده که بپرسد با بیت‌المال چه کردید، کسی پیدا شده که بگوید شهروند درجه‌ی یک و دو وجود ندارد و همه در برابر قانون یکسانند... شما پشت سر همان‌هایی راه افتاده‌اید که سی سال حق‌تان را نوش جان کرده‌اند و حالا هم میلیارد میلیارد اموالی که از شما دزدیده‌اند برای خارج کردن از کشور به کیش می‌فرستند؟

هر چند تعداد هواداران " مرداب سبز" بسیار ناچیز است، اما همین تعداد اندک وسیله را برای غرب استعمارگر و مداخله‌جو فراهم کرده تا به خود اجازه‌ی توهین و دخالت در امور داخلی ایران را بدهند و دو دسته‌گی زننده‌ای که بسیار هم نامتوازن است در کشور ایجاد شود که مسلما به نفع هیچ ایرانی مگر سران "مرداب سبز" نیست.

  به نظر من سران این جریان متا سفانه با اتکا به همان الیگارشی هرگز محاکمه و مجازات نخواهند شد اما می‌دانم که بار خود را بسته‌اند و دیر یا زود از این آب و خاک متواری خواهند شد. بنابراین آن گروه اندک از مردمان که به دنبال آن‌ها راه افتاده‌اند  جا می‌مانند و آن‌وقت است که در میان میلیون‌ها هم‌وطن خود احساس تنهایی و بیگانگی خواهند کرد.

توصیه‌ی ما مردمان به شما این است که چشمان خود را باز کنید و دوباره فریب کسانی را که سی سال فریب‌مان دادند نخورید که آنان رفتنی‌اند و شما می‌مانید و هموطنان شما که همدردان شمایند.

اگر بر اثر فریبکاری همان گروه حاکم که از قضا همان رهبران فعلی‌تان هستند، به هیچ نهاد و سازمان و خبری در درون کشور اعتماد ندارید، و اگر خودتان از تجزیه و تحلیل وقایع عاجزید، حداقل به گفته‌ها و آمارهای غربیانی که برای به ثمر نشستن این جریان  تمام تلاششان را کردند نگاهی بیاندازید تا بیشتر از این وهم و خشم و عصبیت بر شما غالب نشود. درست در آستانه‌ی سفر احمدی‌نژاد به نیویورک موسسه‌ی نظرسنجی  آمریکایی  PIPA Program On International Policy Attitudes به بررسی دیدگاه مردم درباره‌ی مسائل مختلف به ویژه انتخابات اخیر پرداخته و نتیجه‌ی آن را روز یکشنبه 29 شهریور روی سایت خود قرار داد. 

 

بعضی از این نتایج را که به انتخابات مربوط است ذکر می‌کنم  :

64 درصد از مردم به رئیس جمهور " اعتماد زیادی" دارند.

87 درصد از مردم در انتخابات شرکت کردند.

55 درصد به احمدی نژاد و 14 درصد به موسوی رای دادند.

66 درصد معتقدند این انتخابات "کاملا آزاد و عادلانه" بوده است.

62 درصد "اعتماد زیادی " به نتیجه‌ی اعلام شده دارند.

81 درصد احمدی نژاد را رئیس جمهور مشروع ایران می‌دانند.

48 درصد احمدی‌نژاد را "کاملا صادق" و 33 درصد "تا حدی صادق" می‌دانند. 

این فقط بخشی ازگزارش این موسسه بود. متن کامل این  نظرسنجی را در

http://www.worldpublicopinion.org/pipa/articles/brmiddleeastnafricara/639.php?nid=&id=&pnt=639&lb

(به صورت گزارش درWorldPublicOpinion.org) یا در

http://www.worldpublicopinion.org/pipa/pdf/sep09/IranUS_Sep09_rpt.pdf

(PDF به همراه گراف) یا در 

http://www.worldpublicopinion.org/pipa/pdf/sep09/IranUS_Sep09_quaire.pdf

(PDF پرسشنامه و نتایج به زبان اصلی) ببینید یا اینجا (پرسشنامه و نتایج به زبان فارسی) را کلیک کنید.

جالب‌تر از این نظرسنجی، اظهارات دیک چنی است که معاون و دستیار اول بوش و یک جمهوری‌خواه دوآتشه و سازش ناپذیر است و دخترش، الیزلبت چنی از مدت‌ها پیش از انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران برای روزنامه‌نگاران ایرانی در امارات دوره‌های آموزشی براندازی نرم برگزار می‌کرد.

او درپاسخ به این سوال که" نظرشخصی شما راجع به وقایع اخیر ایران چیست؟"  می‌گوید:

"در این کشور انتخاباتی انجام شد که بر اساس آن دولت قبلی ابقا شد. اگر دولت اوباما واقعا ادعای تغییر در سیاست‌های قبلی آمریکا در قبال ایران را داشت باید سکوت پیشه می‌کرد و نتیجه انتخابات را می‌پذیرفت و دولت محمود احمدی‌نژاد را از نو به رسمیت می‌شناخت اما تغییر موضع مجدد او در قبال این مساله و حمایت وی از گروهی که رای نیاورده و خیابان‌ها را به ناآرامی کشانده بودند، دوگانگی در سیاست خارجی آمریکا را مشخص‌تر کرد. اوباما نمی‌تواند ماه‌ها از صلح و تغییر رویه بگوید و آنگاه در یک چشم به هم زدن تغییر سیاست بدهد و اعلام نارضایتی کرده و به نفع گروهی در ایران فعالیت کند که نتیجه طبیعی انتخابات در ایران را زیر سوال برده‌اند. این حرکت او قدرت سیاست خارجی آمریکا در سطح جهان و در منظر مردم دنیا را بیش از پیش زیر سوال برد."

ودر جای دیگر درباره‌ی صلاحیت دولت فعلی ایران می‌گوید:

"وقتی فردی بیش از 24 میلیون رای می‌آورد و 11 میلیون رای از نزدیک‌ترین رقیبش جلو می‌افتد، شما نمی‌توانید اصل قضیه را زیر سوال ببرید. دولت ایران بر اساس همین آرا قانونی و قدرتمند است."

 او معتقد است:" در دوره بوش نیز برخورد دولت آمریکا با ایران بسیار متفاوت با عراق و افغانستان بود زیرا این کشور در خاورمیانه نقشی کلیدی بازی می‌کند و از همه باثبات‌تر و محکم‌تر است، بنابراین هرگونه اتخاذ موضعی در قبال ایران باید با در نظر گرفتن همین مساله صورت گیرد." 

پ.ن. این مقاله راهم بخوانید.


۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

بدرود

88/6/29

درود بر تو ای بزرگ‌ترین ماه خدا، و ای عید دوستان خدا.

درود برتو ای گرامی‌ترین وقت‌هایی که مصاحب و یار (ما) بودی ، و ای بهترین ماه در روزها و ساعت‌ها.
درود بر تو همدمی که انس و خو گرفت هنگامی که رو‌آورد و شاد گردانید، و وحشت و ترس افزود هنگامی که رفت و دردناک نمود.
درود بر تو که پیش از آمدنش خواسته شده بود و پیش از رفتنش بر آن اندوهناکم.
درود، درود، درود...

۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

دیوان شرقی – غربی


88/6/27
دیشب اولین بخش برنامه‌ی " تماشا "‌ی بی‌بی‌سی فارسی درباره‌ی ارکستری بود به نام دیوان شرقی – غربی که ده سال از تشکیل آن می‌گذشت. در این برنامه ادعا شد ادوارد سعید و دوست اسرائیلی‌اش بنیان‌گذاران این ارکستر بودند. نمی‌خواهم راجع به این‌که تا چه حد می‌شود ادعای بی‌بی‌سی را درباره‌ی بنیان‌گذاران این ارکسترباور کرد، چیزی بگویم و این را به علمای علم پسااستعماری و همچنین میزان شناخت و انصاف خواننده از بی‌بی‌سی واگذار می کنم.
اما نکته‌ی قابل توجه این است که چرا این برنامه درست شبی پخش می‌شود که فردای آن سالهاست آزادگان سراسر جهان فریاد خود رابر سر آدم‌کُشان وحشی و متعصب و غاصب صهیونیست خالی می‌کنند؟
وقتی تو، که فلسطینی نیستی و می‌خواهی فردا بروی و فریاد بزنی که غاصب صهیونیست! دست از کشتن فلسطینی بردار و به خانه‌ات-هر کجا که هست‌- برگرد، ببینی که یک دختر یا پسر جوان فلسطینی در کنار قاتلان ملت و غاصبان کشور خود با آرامش نشسته و ویلون می‌نوازد، چه فکری خواهی کرد؟ جز این‌که " پس موضوع آن‌‌گونه نیست که به ما گفته‌اند. اینان که با هم دوست‌اند و می‌نوازند. وقتی خود فلسطینی در کنار اسرائیلی احساس امنیت و آرامش می‌کند و به چیزی اعتراض ندارد من چرا اعتراض کنم. مگر دایه‌ی مهربان‌تر از مادر هم هست؟!"
حالا بیا و ثابت کن ادوارد سعید بدبخت سال‌هاست زیر خروارها خاک خفته و هر دروغی به او ببندی نمی‌تواند عکسش را ثابت کند( البته در این دنیایی که ما در آن نفس می‌کشیم زنده‌اش هم با هزار دلیل و مدرک نمی‌تواند حرفش را ثابت کند و آخرش می‌گویند تقلب کرد!!!).
به گزارش و عکس‌های دونالد بوستروم سوئدی درباره‌ی قاچاق اعضای بدن فلسطینیان استناد کن.
اصلا همه‌ی 574 صفحه گزارش کمیته‌ی حقیقت یاب سازمان ملل درباره‌ی جنایات ضدبشری اسرائیل را بگذار جلوی بیننده‌ای که برنامه‌ی "تماشا"ی 88/6/26 را دیده است. بالا بروی پایین بیایی می‌گوید خودم دیدم، فلسطینیه داشت با اسرائیلیه ویولون می‌زد!
نکته‌ی جالب دیگر این که آخرش همه کاسه کوزه‌ها سر ایران می‌شکند؛ 60 سال است که صهیونیست‌ها که معلوم نیست از چندصد کشور جمع شده‌اند و مثل بختک افتاده‌اند روی فلسطین، برای تصاحب سرزمینی که به آن‌ها تعلق ندارد می‌کُشند و می‌کُشند و می‌کُشند و حالا که یک ملت آزاده پیداشده که به این کشتار اعتراض کند طوری رفتار می‌کنند که گویی جنگ میان فلسطین و اسرائیل را(البته اگر پرتاب سنگ و کلوخ در مقابل حمله به بیمارستان ومدرسه و استفاده از فسفر سفید "جنگ" محسوب شود) ایران به راه انداخته وگرنه فلسطینی‌ها هیچ مشکلی با غاصبان 60 ساله‌ی سرزمین‌شان ندارند. مثالش هم اینکه دکترصهیونیستی که در این برنامه ادعا شد دوست ادوارد سعید است می‌گفت مشکل گروه ارکستر مذکور این است که نه اسرائیل می‌پذیرد درآنجا برنامه اجرا کند و نه کشورهایی مانند سوریه. و بعد با طعنه و خنده اضافه کرد "شاید بهتر باشه در تهران برنامه اجرا کنیم"! یعنی اگر ایران این غصب و جنایت را بپذیرد دیگر مشکلی وجود نخواهد داشت؟
پس بدانید: ایران هرگز نخواهد پذیرفت. اگر فردا جیره‌خوار کور دلی بتواند بر جنایات ضد بشری ِ کفتارها چشم ببندد و طبق دستور، شعار "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران" سر دهد، از میلیون‌ها ایرانی آزاده که پیام "بنی‌آدم اعضای یکدیگرند را" به جهانیان هدیه کرده‌اند پاسخ خواهند شنید:

درود بر غزه، درود بر لبنان، تا هست خاک پاک ایران


۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

شرم ما، ننگ ما، صدا و سیمای ما

88/6/24
چند وقت پیش داشتم گشتی در فیس بوک فیلتر شده می‌زدم که چشمم به آواتوری افتاد با این شعار: شرم ما، ننگ ما، صدا و سیمای ما!
طرف البته سبز بود اما با نظرش کاملا موافقم.

نمی‌گویم اگر باهوش باشی، فقط می‌گویم اگر خنگ نباشی همنوایی این رسانه را با آشوب‌گران به وضوح خواهی دید. نمونه‌های فراوانی وجود دارد که من به چند مورد که از نظر زمانی به حال نزدیک‌تر است و در خاطرم مانده(منظورم به طور مستند است) اشاره می‌کنم.
در یکی از قسمت‌های برنامه‌ی "شب‌نشینی" به کارگردانی امیر یوسفی که ازشبکه‌ی 3 پخش می‌شود، قطب‌الدین صادقی کارگردان تئاتر مهمان برنامه بود.این کارگردان پیش از انتخابات به عنوان عضو و سخنگوی ستاد موسوی به فعالیت مشغول بود. او برای تبلیغ و معرفی موسوی به شهرستانها و روستاهای غرب کشور سفرهای فراوانی داشت و در طی این سفرها با تهییج احساسات اهل تسنن وبه گفته‌ی او "اقلیت‌های قومی" از مردم خواست اجازه ندهند که با "شعارهای پوپولیستی و توزیع صدقه و سیب زمینی رای مردم را تغییر دهند"! مسلما تبلیغ برای یک کاندیدای خاص به خودی خود طبیعی و خالی از اشکال است اما تخریب رئیس جمهور وقت و "شعارپوپولیستی" و "صدقه" خواندن خدمات صادقانه‌ی او از جمله برنامه‌های سازمان‌یافته‌ای بود که در دستور کار سبزهای اجیر شده قرار داشت. اما کار به همین جاهم ختم نشد و صادقی بعد از انتخابات در گفت و گویی با رادیو زمانه می‌گوید: " در وهله اول بايد بگويم که يک شوکی بر همه ما وارد شد و برای مدتی ما را گيج کرد، يعنی تا يک ماه دست و دلمان به کار نمی‌رفت و يک نوع سردی، یأس، سرخوردگی و خستگی روحی همه ما را فراگرفت. وقتی ديديم اين گونه با آروزهای ما بازی شده، دلمرده شديم و دوست داشتيم بنشينيم و ذره ذره اين مسئله را هضم کنيم. تاثير دوم اين شرايط، انزوای اجتماعی است به اين معنا که انسان را از حالت يک سرمايه اجتماعی خارج می‌کند و دل و دماغ شرکت در کارهای اجتماعی را از انسان می‌گيرد و اين حس را به وجود می‌آورد که هيچ چيز تحقق پذير نيست. " یعنی او بر ادعای دروغ "تقلب " صحه می‌گذارد.
با این شرایط چگونه می‌توان حضور چنین شخصی را درست بعد از انتخابات، دربرنامه‌ای از سیمای جمهوری اسلامی ایران که مهمانان خود را فرهیخته می‌نامد، بی‌قصد و غرض تصور کرد؟
نمونه‌ی دیگر، پخش برنامه‌ای به نام " خانه‌ی فیروزه‌ای" به تهیه‌کنندگی محمد هاشمی اصل از همین شبکه است. در این برنامه همه چیز "فیروزه‌ای" است: آشپزخانه‌ی فیروزه‌ای ، مهمانخانه‌ی فیروزه‌ای، ورزش در خانه‌ی فیروزه‌ای و کتابخانه‌ی فیروزه‌ای! با توجه به اینکه موسوی رنگ سبز و فیروزه‌ای را به عنوان نمادهای انتخاباتی خود معرفی کرده بود و با توجه به این که همگان دانستند این بازی با رنگ‌ها از کجا نشأت می‌گیرد، نمی‌توان این نامگذاری را بی‌منظور تلقی کرد، خصوصا وقتی در قسمت‌های مختلف برنامه، مجری آن یعنی ژیلا صادقی که "دختران فیروزه‌ای" فائزه هاشمی را به ذهن متبادر می‌کند، به بهانه‌های مختلف بر رنگ سبز و زیبایی آن تأکید می‌ورزد.
پرس تی وی هم پیش از انتخابات با تهیه و پخش برنامه‌هایی مانند "میرحسین موسوی کیست؟" به تریبون انتخاباتی موسوی تبدیل شده بود که با اعتراض بسیاری از مردم و ارگان‌ها روبرو شد.
همچنین رادیو گفتگو از ماه‌ها پیش از انتخابات با دعوت از عناصر مخالف دولت به انتقاد وتخریب شدید دولت می‌پرداخت.
دیگر اقدام شک برانگیز صدا و سیما، پخش همزمان دادگاه اغتشاش‌گران و فیلم دادگاه گالیله در دو شبکه‌ی مختلف بود و می‌توان اینگونه برداشت کرد که هدف از این همزمانی القاء این است که اغتشاش‌گران نیز مانند گالیله تحت فشار مجبور به اعترافات دروغین شده‌اند.
شاهد آخر هم حضور همسر شهید حمید باکری در برنامه‌ی" نیمه‌ی پنهان" به کارگردانی اردلان عاشوری است . در این برنامه،زینب ابوطالبی به عنوان مجری به گفت‌و گو با همسران شهیدان می‌پردازد. اما مسئله اینجاست که همسر شهید حمید باکری، فاطمه چهل امیرانی، که از حامیان سرسخت موسوی است به بیان خاطرات خود می‌پردازد و ضمن آن تأکید می‌کند که دکور خانه‌ی خود را کاملا سبز انتخاب کرده‌است و...
این‌که قبل از انتخابات ایشان از چه کسی حمایت می‌کرده، صرف‌نظر از ایرادهای وارد بر حمایت از کاندیدای بی‌اخلاق و وابسته‌ای مانند موسوی، مسئله نیست؛ مسئله این است که امیرانی در جریان
انتقاد ذوالنور، جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه از همسران برادران باکری به دلیل سوء استفاده‌ی آن ها از اسم این شهیدان به نفع موسوی، پاسخی تند به وی می دهد و درآن حکومت جمهوری اسلامی را به طرفداری از باتوم و چماق و تکنولوژی هسته ای(به عنوان عنصری منفی) متهم می‌کند و دادگاه‌های کنونی را فاقد صلاحیت در اجرای عدالت می ‌خواند: "من می خواستم از ایشان به دادگاه ویژه روحانیت شکایت کنم ولی امید به اجرای عدالت در جو کنونی ندارم" و در پایان نامه تأکید می‌کند: " ضمناً من از همه دروغگویان فتنه گر و منافق بیزارم چرا که بین مردم با دروغ هایشان نفاق انداخته اند."

خواهر شهیدان باکری هم
بیانیه‌ای در حمایت از همسران سابق این شهیدان صادر و در آن انواع توهین‌ها و اتهامات را، مانند دیگر حامیان موسوی، نثار حکومت و دولت می‌کند. زهرا باکری می‌نویسد: "شما اگر ذره‌ای شرم از مقام و خون شهید داشتید امروز این بی‌حرمتی‌ها را به همسران شهدا نمی‌کردید، کسانی که تا قبل از این بی‌عدالتی اخیر حاکمیت (!)، با چنگ و دندان از این حکومت حمایت کرده‌اند" وخطاب به ذوالنور می‌گوید:" آن وقت شما تازه به دوران رسیده‌ها که باکری را نمی‌شناسید، می‌گویید همسرانشان دیگر باکری نیستند؟! شما که هستید که چنین حقی به خود می‌دهید؟!" توجه داشته باشید که حجت الاسلام مجتبی ذوالنور جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه و از حامیان دکتر احمدی‌نژاد است و این‌جاست که معلوم می‌شود منظور از تازه به دوران رسیده‌ها چه کسانی هستند. حتما از نظر زهرا باکری افراد باسابقه‌ای مانند موسوی که از سابقه‌ی طولانی در دسیسه چینی و ضربه زدن به انقلاب نوپا و خون به دل امام کردن داشتند و مورد حمایت مافیای قدرت و ثروت(که البته آن هم بسیار سابقه‌دار است!)بودند، لیاقت نشستن بر مسند ریاست جمهوری را داشتند، نه احمدی نژاد که از میان مردمان برخاسته ونه حاکمان. حاکمانی که سی سال است انقلاب را به نام وکام خود مصادره کرده‌اند.
از این دست موارد بسیار در صدا و سیما دیده و شنیده‌ام اما به این دلیل که جزئیاتی مانند زمان پخش یا نام برنامه را به یاد ندارم که به آن استناد کنم و مانند کروبی هم بلد نیستم سند درست کنم، به همین موارد اکتفا می‌کنم. فکر می‌کنم همین چند مورد هم برای سر دادن شعار "شرم ما، ننگ ما، صدا و سیمای ما" کافی باشد.

پ.ن.1- احساس مسئولیت بی ربط ضرغامی، رئیس سازمان صدا و سیما، برای دفاع از همسران سابق این دو شهید نیز بسیار جالب و تأیید کننده‌ی مدعای بالاست. او که معلوم نیست چرا ناگهان اینقدر احساساتی شده می‌نویسد:
" وقتی که با چشمی اشک و دیگری خون، غم‌نامه جانسوز همسری از تبار یاران شهید را می‌خوانم دلم سخت طوفانی است و چشمانم بارانی. شب‌های پادگان الله‌اکبر، شب‌های دو‌کوهه، غروب‌های گلف و زمین داغ و آسمان پر از فتنه و ذهن پر از تلواسه‌های دائم ماندن و یا رفتن یاران.
چه کسی پناه آن جان پناهان بود. آن غزل‌واره‌های ناب مردانگی و بی‌نیازی که بودن را عزت بخشیدند و خوشنام و گمنام رفتند تا میراث‌خواران منفعت‌طلب و ناآگاه و زشت‌گو بر شما بتازند و فکر کنند که لب ریخته‌هاشان نصاب بهشت است و جهنم.
تبار شما را می‌شناسم از مهدی و حمید باکری و همت و خرازی و صیاد شیرازی تا بروجردی و کاظمی و باقری و متوسلیان و داوود کریمی و تا ... و کیست که به این مدعیان بگوید کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟! و بی‌اختیار یادم افتاد که در قحط سال هیزم، انقلابیون که پایشان کنار شومینه هنگام صرف قهوه عصرانه سوخت در پایان قائله مستنطق ما شدند که هنگام انقلاب کجا بودند؟ و این حکایت روایت تاب‌سوز همه دوران‌ها بوده است و انگار بنا است بماند.
با بغض می‌پرسم حال شما در شب عملیات کدام بود. عشق آمیخته با ترس و یا بیم ممزوج با کمال‌طلبی و استعلاجویی و چه کسی می‌داند حال شما همسران شهدا کدام بود؟ شما یاران شهدا که داغ شقایق دیده‌اید.
کدام حالت وصف شما بود ای زینبیان زمانه(!) در هنگامه عملیات والفجر، محرم، مسلم تا مرصاد و کدام خواهد بود تا چه می‌دانم در چه روزی و عملیاتی دیگر.
اینک چه شده که درد و داغ شما را و ناله‌تان را به آسمان برده‌اند و چنان به خشم‌تان آورده‌اند که به درد می‌نویسید: من همسر شهید باکری هستم.
مگر آفتاب، مگر آب، مگر آبرو باید از خود بگوید. (!!!)
آن‌گونه که همت را و حمید و متوسلیان را می‌شناسم اینان(؟!) را یادم نمی‌آید. کجای جنگ و چه وقت جنگ بوده‌اند. این صداهای مبهم چیست که تا این هنگام عمر به گوشم نرسیده‌اند، من که در غروب فاو می‌خواندم: عصر عاشورا زینب کبری می‌دهد ما را درس جانبازی.
شهادت می‌دهم به یا زهراهای مطهر و عطر معطر جنگ که اگر شما نبودید یاران ما که جهان تنگشان بود چنین شیراوژن به جبهه خصم نمی‌شتافتند و این‌که می‌گویند اگر یاران رفتند زندگی را زمین بگذارید چه حرفی است اینان مگر جوکیان هندند که می‌گویند اگر مرد از دار دنیا رفت زن هم باید بمیرد و ...
بدا به حال ما که ماندیم و دیدیم روزگار پوستین وارونه پوشیدن احکام و مسلمات دین از سوی جماعتی طلبکار و مدعی تا از راه رسیده (؟!)که بر همسران یاران ما بی‌محابا می‌تازند.
باشید سرافراز به نام، بمانید در مسیر تابناک اسلام ناب محمدی (ص) راه منیر یارانمان را همچنان سربلند، شجاع و فاطمی ادامه دهید که می‌دهید. به همین سادگی."

پ.ن.2- به نظر می‌آید سران موج سبز و اصلاحات، پس ازسخنرانی ذوالنور که درآن از این موضوع که همسر سابق شهید مهدی باکری ، همسر دوم علی یونسی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات است، پرده برداشته بسیار دستپاچه شده‌اند و برای مسکوت ماندن این موضوع همسر سابق شهید حمید باکری را جلو فرستاده‌اند که این افتضاح را به نحوی ماست مالی کنند.

پ.ن.3- هیچ دقت کرده‌اید که کابینه‌ی اصلاحات بیشترین زن را داشت؟! طبق آخرین آمار و تا کنون مهاجرانی معروف به ابوالزوجات، وزیر ارشاد دولت خاتمی 4 زن و یونسی 2 زن داشته‌اند. تا به حال کابینه‌ای دیده بودید که وزیرانش این همه زن داشته باشند؟ اینان همان‌هایی هستند که داعیه‌ی دفاع از حقوق زنان را داشتند و امثال عبادی صهیونیست را به نام دفاع از حقوق زن به پاچه‌ی نظام انداخته بودند. زمان خوب دست این منافقان را رو می‌کند. برای همین است که می‌گویم امثال الهام که سال‌ها نان هاشمی رفسنجانی را خورده‌اند از همان اردوگاه برای تخریب چهره‌ی فردعدالت طلب و فرهیخته‌ا‌ی چون احمدی نژاد در دولت نهم نفوذ کرده بودند و سعی داشتند آن‌چه را که به اصطلاح اصلاح طلبان در عمل مرتکب شده بودند در قالب " لایحه‌ی قانون حمایت از خانواده" به نام احمدی‌نژادِ آزاده تمام کنند. اما آنچه احمدی‌نژاد می‌خواهد "وزیران ِزن" هستند نه "زنان ِوزیر"
پ.ن.4- این را هم بخوانید بد نیست.


۱۳۸۸ شهریور ۱۹, پنجشنبه

سوگ‌نامه

88/6/19
ماه رمضان برای شیعه همیشه یادآور نام علی (ع) بوده است. چرا که ارزشمند‌ ترین شب‌های رمضان با ضربت خوردن و شهادت او همراه است. نمی شود شب‌زنده داری کنی و برای مظلومیت علی ودر واقع مظلومیت حقیقت و عدالت نگریی. نمی‌شود از خدا تمنایی داشته باشی و برای طلبش او را به علی سوگند ندهی. قرآن که بر سر می‌گیری انگار "ِبعَلی‌ ٍ‌" را بلند‌تر و بیشتر از ته دل می‌گویی. 
اما این حب، فقط از کانال‌های معنوی و نامریی عالم که از لاهوت به ناسوت کشیده شده به دل‌های ما راه یافته(شاید عده‌ای که ژست روشنفکری به خود می‌گیرند، نفوذ محبت انسانی را که قرن‌ها پیش می‌زیسته و چندان نمی‌شناسیش، غیر ممکن و حتی مسخره بدانند. اما به آن‌ها توصیه می‌کنم اگر دچار چنین احساسی شدند حتماً به یاد امواج مثبت ومنفی‌ـ که تقریبا هر ده جمله یکبار در حرف‌های‌شان تکرار می‌شود‌ـ بیافتند تا زیاد تعجب نکنند!) و با شناخت دقیقی همراه نیست. این که بگوییم مردم باید برای شناخت بزرگان خود مطالعه و تحقیق کنند، بسیار آرمانی و غیر‌عملی است. چرا که اولاً سرانه‌ی مطالعه در ایران بسیار پایین است و ابتدا باید چاره‌ای برای این درد اندیشید. ثانیاً اگر هم کسی اهل مطالعه باشد و فرض کنیم به سراغ کتاب‌هایی با موضوعات متفاوت از فیلد تحصیلی و کاریش می‌رود، به راحتی نخواهد توانست به منابع کافی و در عین حال موثق در این زمینه دست پیدا کند. ثالثاً، باید این نکته را در نظر داشت که مردم این روز‌ها آن‌قدر درگیر گذران زندگی و تامین معاش هستند که حتی اگر هم مایل باشند فرصتی برای این کار نمی‌یابند. بنابراین تمام دانسته‌های خود را درباره‌ی چنین موضوعاتی از رسانه‌ای مثل تلویزیون و کمتر رادیو به دست می‌آورند. مراسم عمومی ویژه مناسبت‌های مذهبی هم رسانه‌ی دیگری است که انتظار می‌رود سطح آگاهی مردم را در این زمینه بالا ببرد. اما ازاین دو رسانه به طور مثال درباره‌ی علی‌(ع) با آن‌همه پیچیدگی شخصیت و عظمت روح چه می‌شنویم؟
این‌که علی می‌خواست به مسجد برود و مرغابی‌ها سعی می‌کردند مانعش شوند، قلاب در کمربندش را گرفت و...
همیشه و همیشه پای هر منبری بروی از روحا‌نی تا مداح فقط همین را بلدند که بگویند. رسانه‌ی ملی هم که فقط یک داستان از علی‌می‌داند و آن را برای کوچک وبزرگ در قالب نمایش و وعظ و در کلام مجری و ... به خوردت می‌دهد وآن هم این است که زنی که شوهرش در جنگ کشته شده بود به علی بد و بیراه می‌گفت اما علی در عوض برایش آردبیخت و نان پخت و کودکانش را بر دوش سوار کرد!!! خیلی که کولاک کند شعر شهریار بیچاره را می‌دهد دست یکی ازاین مجری‌های بد صدا و بی‌همه چیزش که جلوی دوربین متین و موقر و مومن و پایبند به اسلام و نظامند و پشت آن...
همین؟ یعنی واقعا هیچ چیز دیگر درباره‌ی علی وجود ندارد که بگویید؟ "علی" ای که آرزو می‌کرد مردمان راه‌های آسمان را از او بخواهند تا نشان‌شان دهد؟
این‌گونه است که دین‌ مان به کارمان نمی‌آید. این‌گونه‌ است که علمایمان! نگرانند که یک زن هم در کابینه نباشد چه رسد به 3 زن و در عوض در خانه نه یک زن که 3 زن و حتی بیشتر را تجویز می‌کنند. 
از خدا بترسید واین طور دینش را با هوا و هوس‌های خود نیالایید وبگذارید همین لاشه‌ی نیمه جان اسلام که از زیر دست اموی‌ها و عباسی‌ها و امروز هم هاشمی‌ها و خاتمی‌های آمریکازده، به دست ما رسیده، بماند شاید...
شاید روزی کسی بیاید و دردمان را درمان کند...