88/5/12
• دیشب بعد از مدتها ، یعنی در واقع بعد از چند سال رفتم سراغ بساط خوشنویسیام.مرکبهایم داخل شیشه خشک شده و حالا بیشتر شبیه پودری سیاه بودند تا مرکب. لیقهها توی دواتها کپک زده بودند!
قلمها را از قلمدان خاتم بیرون آوردم . دوستتر داشتم شکسته بنویسم و نه نستعلیق؛ پس یکی از آنهایی را که برای شکسته نویسی تراشیده شده بود انتخاب کردم، زیردستی چرمی را برداشتم و چه خوشبو بود. سرمشقی را ازمیان سرمشقهای استادم -که حالا تنها چیزهایی هستند که مرا از هنر کمنظیراو بهرهمند میکنند- بیرون کشیدم وبا تماشای آن هزار بار بر آن دست هنرمند درود فرستادم و آرزو کردم هیچوقت گزندی نبیند تا دنیا از زیبایی که میآفریند محروم نشود، هرچند که صاحبش را دوست نداشته باشم و تلمذ در حضورش را ترک گفته باشم.
بعد رفتم سروقت پوشهی موسیقی و آلبوم "شور رومی" شهرام ناظری . به نظرم هیچ صدای ناظری تغییر نکرده بود با اینکه از موسوی حمایت کرد؛ همان قدر گرم، همانقدر دلنشین...
مشق خط میکردم و با خود فکر میکردم چگونه میتوان صدایی را دوست داشت و به محض اینکه صاحب صدا کلامی بر خلاف عقیدهی تو و حتی بدتر، میل تو، بگوید یکباره گوشهایت صدا را به گونهای دیگر – ناهنجار و گوشخراش- بشنوند! مگر میشود؟ آدم را (ببخشید، حوا را) به یاد قصههای دوران کودکی میاندازد که شاهزاده خانم را جادو میکردند و هیولا در نظرش هیبت مرد جوان جذابی را پیدا میکرد که میشد عاشقش شد: حوا(آقایان میتوانند بخوانند آدم) باید جادو شده باشد که زیبایی را زشتی و زشتی را زیبایی ببیند. از خودم پرسیدم یعنی واقعا طرفداران موسوی(حداقل آنهای که در فضای مجازی قلم میزنند) را جادو کردهاند که تا پیش از تحولات انتخابات "کافه پیانو" کتاب مقدس شان بود و فرهاد جعفری معبود ستودنیشان و بعد از اعلام حمایت جعفری از احمدینژاد "کتاب سوزان" راه میاندازند و نویسندهاش را تکفیر میکنند و فحش و ناسزاست که نثارش میکنند. و شگفت انگیزتر اینکه میگویند حالا که فکر میکنیم میبینیم کتاب هیچ ویژگی فوقالعادهای نداشت و اصلا خیلی هم پیشپا افتاده بود و نمیدانیم چرا به چاپ بیست و سوم رسید و پرفروش ترین کتاب سال 86 شد؟!!!
بعد فکر کردم چه تفاوت فاحشی "من" با "آنها" دارم. چون هنوز صدای ناظری آرامم میکند هرچند با او اختلاف نظر دارم و هنوز دستخط استاد را دوست دارم هرچند خودش را اصلا!
• این روزها دربارهی مرتاض 400 ساله(!) و عدم اطاعت از ولایت فقیه و اختلاف میان اصولگرایان و دعوای زرگری و... زیاد میشنویم ومیخوانیم. بعضی از این گفتهها و نوشتهها خندهدار است، بعضی قابل تأمل و بعضی حرصآور. اما من به تحلیل جالبی رسیدم؛ گذشته از این که مرتاض 400 ساله وجود دارد یا نه، احمدینژاد راهش را جدا کرده یا نه(که محال است جدا کرده باشد) و کسانی که به او رأی دادهاند پشیمانند یا نه (البته که نه)، جریان انتخاب مشایی را یک امتحان یا بهتر بگویم یک هایلایتر میدانم که ویژگیهای طرفداران احمدینژاد را-که به اصولگرایی معروفند- نسبت به حامیان موسوی- یا به اصطلاح اصلاحطلبان- برجسته کرد.
• دیشب بعد از مدتها ، یعنی در واقع بعد از چند سال رفتم سراغ بساط خوشنویسیام.مرکبهایم داخل شیشه خشک شده و حالا بیشتر شبیه پودری سیاه بودند تا مرکب. لیقهها توی دواتها کپک زده بودند!
قلمها را از قلمدان خاتم بیرون آوردم . دوستتر داشتم شکسته بنویسم و نه نستعلیق؛ پس یکی از آنهایی را که برای شکسته نویسی تراشیده شده بود انتخاب کردم، زیردستی چرمی را برداشتم و چه خوشبو بود. سرمشقی را ازمیان سرمشقهای استادم -که حالا تنها چیزهایی هستند که مرا از هنر کمنظیراو بهرهمند میکنند- بیرون کشیدم وبا تماشای آن هزار بار بر آن دست هنرمند درود فرستادم و آرزو کردم هیچوقت گزندی نبیند تا دنیا از زیبایی که میآفریند محروم نشود، هرچند که صاحبش را دوست نداشته باشم و تلمذ در حضورش را ترک گفته باشم.
بعد رفتم سروقت پوشهی موسیقی و آلبوم "شور رومی" شهرام ناظری . به نظرم هیچ صدای ناظری تغییر نکرده بود با اینکه از موسوی حمایت کرد؛ همان قدر گرم، همانقدر دلنشین...
مشق خط میکردم و با خود فکر میکردم چگونه میتوان صدایی را دوست داشت و به محض اینکه صاحب صدا کلامی بر خلاف عقیدهی تو و حتی بدتر، میل تو، بگوید یکباره گوشهایت صدا را به گونهای دیگر – ناهنجار و گوشخراش- بشنوند! مگر میشود؟ آدم را (ببخشید، حوا را) به یاد قصههای دوران کودکی میاندازد که شاهزاده خانم را جادو میکردند و هیولا در نظرش هیبت مرد جوان جذابی را پیدا میکرد که میشد عاشقش شد: حوا(آقایان میتوانند بخوانند آدم) باید جادو شده باشد که زیبایی را زشتی و زشتی را زیبایی ببیند. از خودم پرسیدم یعنی واقعا طرفداران موسوی(حداقل آنهای که در فضای مجازی قلم میزنند) را جادو کردهاند که تا پیش از تحولات انتخابات "کافه پیانو" کتاب مقدس شان بود و فرهاد جعفری معبود ستودنیشان و بعد از اعلام حمایت جعفری از احمدینژاد "کتاب سوزان" راه میاندازند و نویسندهاش را تکفیر میکنند و فحش و ناسزاست که نثارش میکنند. و شگفت انگیزتر اینکه میگویند حالا که فکر میکنیم میبینیم کتاب هیچ ویژگی فوقالعادهای نداشت و اصلا خیلی هم پیشپا افتاده بود و نمیدانیم چرا به چاپ بیست و سوم رسید و پرفروش ترین کتاب سال 86 شد؟!!!
بعد فکر کردم چه تفاوت فاحشی "من" با "آنها" دارم. چون هنوز صدای ناظری آرامم میکند هرچند با او اختلاف نظر دارم و هنوز دستخط استاد را دوست دارم هرچند خودش را اصلا!
• این روزها دربارهی مرتاض 400 ساله(!) و عدم اطاعت از ولایت فقیه و اختلاف میان اصولگرایان و دعوای زرگری و... زیاد میشنویم ومیخوانیم. بعضی از این گفتهها و نوشتهها خندهدار است، بعضی قابل تأمل و بعضی حرصآور. اما من به تحلیل جالبی رسیدم؛ گذشته از این که مرتاض 400 ساله وجود دارد یا نه، احمدینژاد راهش را جدا کرده یا نه(که محال است جدا کرده باشد) و کسانی که به او رأی دادهاند پشیمانند یا نه (البته که نه)، جریان انتخاب مشایی را یک امتحان یا بهتر بگویم یک هایلایتر میدانم که ویژگیهای طرفداران احمدینژاد را-که به اصولگرایی معروفند- نسبت به حامیان موسوی- یا به اصطلاح اصلاحطلبان- برجسته کرد.
و اما ویژگیها:
1- اصولگرایی
2- روحیهی منتقد
3- عدم انفعال
4- اصلاحطلبی
1-راستش هیچوقت به معنای اصولگرایی فکر نکرده بودم تا این ماجرا پیش آمد. آنوقت بود که در ذهنم این واژه از حالت کلیشه بیرون آمد و فهمیدم اصولگرایی یعنی تو به یکسری مبانی و ارزشها باور داری و بر اساس آن فکر میکنی، انتخاب میکنی، دوست داری، متنفری، مبارزه میکنی و در یک کلام "زندگی" میکنی. نه اینکه یک نفر را دوست داشته باشی و برای همین هرچه او بگوید درست است، زیباست و اصلا مبنا ست. و اگر همان فرد فردا چیز دیگری بگوید، حتی در تضاد کامل با گفتهی امروزش، باز همان میشود وحی منزل! نه انتقادی، نه اعتراضی. لیلی رشیدی را دیدهاید چهطور میخواهد قربان خاتمی برود؟! من در بین طرفداران خاتمی مریدان اینگونه زیاد دیدهام: مطیع و رام؛ نه نیازی به اندیشیدن، نه انتقاد ونه مطالبه. نمیدانم چرا به اصطلاح اصلاحطلبان بیدلیل منطقی متنفر میشوند(قسمت قبل را که خواندید؟) و بی دلیل منطقی عاشق؟
2-روحیه منتقد چیزی است که من عاشقش هستم. انسان شجاع و دانا منتقد است .البته انتقاد را نباید با تهمت اشتباه گرفت. انتقاد یعنی بررسی عمل انجام شده که بر خلاف تصور عمومی همیشه هم با تقابل و مخالفت همراه نیست. بلکه جوانب بررسی میشوند وممکن است نتیجه مثبت، منفی یا ترکیبی از این دو باشد. با توجه به این تعریف، نقد یک فرد یا یک تفکر یا یک رفتار کمک میکند جنبههای مثبت شناخته و تقویت، و جنبههای منفی رفع شوند. نباید منتقد را جلادی با شمشیر آخته تصور کرد که کمر به هلاکت مفعول خود بسته. منتقد باید آیینهوار تو را به تو بنماید. همان کاری که در این مقطع از زمان حامیان احمدینژاد انجام دادند. من اصلا نمیخواهم در رد یا قبول مبحث سنگین وپیچیدهی ولایتپذیری چیزی بگویم. فقط میخواهم بگویم اگر اصولگرا می گوید به اصلی معتقد است و بر اساس آن اصل کسی را انتخاب میکند، اگر منتخبش آن اصل را آنگونه که اصولگرا میخواهد رعایت نکند- یا به نظر بیاید که رعایت نکرده است- حتما اصل را به او یادآوری میکند. و این یادآوری- اگر باهوش باشی- درست مثل همان ستایش "از جنس مردم " بودن، "عملگرا" بودن، "تسلیمناپذیر" بودن و ... است. آیینه هیچوقت با تو دشمن نیست که اتفاقا دوست است.(در طول این 8 سال به اصطلاح اصلاحات آرزو به دلمان ماند انتقادی بشنویم. این بزرگترین دشمنی به اصطلاح اصلاحطلبان در حق خودشان بود که نتیجهاش اول در انتخابات شوراها و بعد مجلس هفتم ودر آخر ریاست جمهوری نهم نمایان شد.)
3-منفعل بودن هم یعنی لیلی رشیدیوار خاتمی را دوست داشتن! اما اصولگرا فکر میکند، تصمیم میگیرد، مطالبه میکند. نمینشیند و دست زیر چانه نمیزند و عاشقانه نگاه نمیکند. اصولگرا عاقل است نه عاشق.
4-اصلاحطلبی واژهای است که به اصطلاح اصلاحطلبان مصادرهاش کردهاند اما همانطور که در پست "سیادت" گفتم و اتفاقا عطریانفر خودشان هم -که یکی از دوستان به شوخی میگفت همین روزها جای شریعتمداری در کیهان را میگیرد!- در اعترافاتش اشاره کرد، اینان به نام اصلاح فساد میکنند. اصلاح طلب واقعی احمدینژاد است که از بسیاری از خطوط قرمز عبور کرد. بسیاری از سنتها را چه در ایران وچه خارج از ایران شکست و پایهی کارهایی را بنا نهاد که مردم 30 سال پیش برایش انقلاب کرده بودند اما به آن نرسیده بودند. ای کاش رقابت میان احمدینژاد و موسوی 30 سال پیش شکل میگرفت که اگر چنین میشد نیمه مخروبهای که 4 سال پیش به احمدینژاد واگذار شد بی شک هم اکنون از هر نظر ، علمی، صنعتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ... سرآمد هر کشور دیگری در دنیا بود. اصلاحطلبان واقعی اصولگرایانند که در این عرصه حتی اصلاح رفتار و افکار رئیس جمهور منتخب خود را هم مد نظر دارند.
عجیب است، اما هرآنچه که به اصطلاح اصلاحطلبان شعارش را دادند اصولگرایان عملی کردند.
فاعتبروا یا اولی الابصار
• عکس از زیر عبا گرفتن و شلوارک پوشیدن درسواحل کشورهای عربی و ذوق زدگی از نوشیدن کاپوچینو باعث شده بود هیچوقت ابطحی را جزو پالتیشنها که حساب نکنم هیچ عقل درست و حسابی هم برایش قائل نباشم. اما پریروز تا حالا دلم برایش میسوزد. مرد حسابی آدم (و اگر زن بودی حوا) اینقدر زود از عقایدش صرفنظر میکند و همهاش را به لجن میکشد؟ یاد نگرفتی برای باورت مبارزه کنی؟ شاید حق داری؛ باورت ارزش جنگیدن ندارد. بیچاره آنان که به امثال تو دل خوش کرده بودند.
به هر حال دلم برایت کمی سوخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر