امروز وقتی هواپیمای احمدینژاد در آمریکا فرود آمد، تعدادی از سربازان گمنام موسوی! فرسنگها دورتر از ایران، در حال مبارزه! برای میهنشان ! بودند؛ به این صورت که همگی لباسهای سفید پوشیده و مچبند سبز بسته بودند وبا "سر اومد زمستون" موج مکزیکی میآمدند! خلاصه در راه میهنشان خیلی زحمت و سختی میکشیدند! حتی یکی از این مبارزان، که خیلی هم سرسخت به نظر میآمد در گفتگو با بیبیسی در قالب کلمات و سخنان بسیار نغزی! گفت:" خیلی جالب بود، ما تو راه که داشتیم یکی از این سربالاییها رو میآمدیم خیلی سختی میکشیدیم(!) و تو ذهنمون همش داشتیم میگفتیم مردم ایران، زندان اوین پا بزن برو جلو(!) و یه چیزی بودش که از زور سختی این پدال زدن همش سعی میکردیم به مردم ایران فکر کنیم که بیشتر انرژی بگیریم و سعی کنیم این سختی رو تحمل کنیم و به اینجا(نیویورک) برسیم."
با خواندن این جملات مسلما خودتان متوجه شدید که بعضی از هموطنانمان چهقدر در راه میهن فداکاری میکنند! و از جملاتشان هم معلوم است چهقدر "فرهیخته"اند! من نمیدانم کسانی که همچنان بر ادعاهای دروغین خود پا میفشارند واقعا از حقیقت دور ماندهاند یا دانسته لجاجت و دروغگویی پیشه کردهاند؟ البته منظور من نه رهبران، که هواداران "مرداب سبز" است. چون بر همه حتی حامیان این جریان روشن است که هاشمی و خاتمی و موسوی و کروبی از چه رو حضور احمدینژاد را برنمیتابند و بر او میشورند؛ احمدینژاد فریاد برآمده از حلقوم میلیونها ایرانی بود که 30 سال پیش تحقق آرمانهایش را در به ثمر رسیدن انقلابی میدید که رهبرش "خمینی" بود نه هاشمی و بنیصدر و موسوی و منتظری.
میلیونها ایرانی در برابر ارتشی که آمریکا با آموزش و سلاح و اسرائیل با سربازانش تجهیزش میکرد سینه سپر کردند که خانوادهی هزار فامیل را براندازند، که داد راجایگزین بیداد کنند، که فرزندانشان مثل خود آنها شهروند درجه دو نباشند، که... اما دریغ که خانوادهی هزار فامیل تبدیل شد به خانوادهی صدهاهزار فامیل!
کروبیها و هاشمیها و نبویها و موسویها انچنان چنبرهی شومی به دور این انقلاب زدند که آنرا نه تنها از دسترس مردم که از دسترس رهبر آن هم دور کردند و در همان ابتدای راه با ترورها و انفجارهایی که صورت دادند کسانی را که امکان میدادند بر سر راه اهدافشان قرار بگیرند از میان برداشتند. ماجرای انفجار دفتر نخستوزیری و پروژهی شهیدسازی و فراری دادن کشمیری -که از اعضای گرهک منافقین بود و به تدریج و با همکاری بهزاد نبوی و محسن سازگارا تا دفتر نخستوزیری نفوذ کرد- توسط بهزاد نبوی، سعید حجاریان، خسرو تهرانی و محسن سازگارا از بارزترین این جنایات است.
با دیدن این اسامی آشنا، حداقل برای نسلی که آن زمان هنوز به بلوغ سیاسی نرسیده یا اصلا متولد نشدهبودند پیامی جالبی در بر دارد: اینان همان کسانی هستند که این روزها یا به جرم اخلال و براندازی بازداشتند یا در آن سوی مرزها خوراک رسانههای غرب را تامین میکنند. این افراد از ابتدای انقلاب همه چیز را به دست گرفتند و همهی موانع را از سر راه برداشتند و ضمن تیشه زدن به ریشهی انقلاب از تمام مواهبی که قرار بود انقلاب برای مردم به ارمغان بیاورد به تنهایی بهرهمند شدند.
و بدا که این الیگارشی با نفوذ منافقانی مثل هاشمی و کروبی که لباس اسلام به تن داشتند و موسوی و کشمیری که ژست حزبالهی به خود میگرفتند به نام انقلاب اسلامی امام خمینی تمام شد.
30 سال گذشت و هیچکدام از آرمانهای مردم که برایش خون داده بودند محقق نشد و هجو اینجاست که ثمرهی آن را همانهایی خوردند وبردند که نه تنها خون نداده بودند بلکه خون هم ریخته بودند.
در طی این سی سال شبکهای درست شد که صاحبان آن "به اصطلاح روحانیان و یاران امام" بودند. کسانی که بلافاصله بعد از انقلاب از گروهک منافقین و چپها خارج و مناصبی مثل نخستوزیری و نمایندگی ولایت فقیه و ... را به دست گرفته بودند. هرچند اینان در این مدت از هیچ جنایتی در حق مردم و انقلابشان فروگذار نکردند اما همچنان رهبران مردم و صاحبان انقلاب محسوب میشدند.
فرزندان این نسل نیز مانند پدران و مادران خود که چه از چپ و چه از راست به نوعی به این شبکه پیوند میخوردند از بورسهای تحصیلی خارج و داخل کشور و مدیریتها و ریاستهای جدید و غیرضروریای برخوردارشدند که با بزرگ کردن دولت، موسسه سازی وسازمان سازی- و انحصارا برای مشغول شدن و بهرهمندی اقتصادی این گروه- ایجاد شده بود .
در این سی سال بر خلاف آنچه امام خمینی برایش انقلاب کرد، فاصلهی طبقاتی بیشتر و بیشتر شد. یک گروه چند صد نفرهی آقا و آقازاده، شهروند درجهی یک و بقیهی مردم شهروند درجهی دو محسوب شدند. برای افراد معمولی که با این شبکه هیچ پیوند نسبی و سببی و یا هیچ سَر وسِرّی نداشتند، هیچگونه امکان ورود به آن و در نتیجه دستیابی به موقعیت اجتماعی یا اقتصادی و یا هردو وجود نداشت.
این گروهی از مردم را از باورهای خود دور و از انقلاب دلزده کرد. اما بسیاری دیگر به جای فاصله گرفتن از آرمانها و اعتقادهایشان به افرادی که لباس روحانیت بر تن کرده و داد یاور امام و انقلاب بودن سر داده بودند بدبین شدند و دیگر مانند 30 سال گذشته با سادهانگاری فریب شعارهای دروغین این عده را نخوردند و برای خارج کردن قدرت و ثروت از دست حاکمان سی ساله، مردی را از میان خودشان به درون حاکمیت فرستادند.
و اینگونه بود که فریاد این گروه سر به فلک زد که "تازه به دوران رسیدهها را چه به ریاست و حکومت". راست میگفتند، که احمدینژاد را هیچ نسب و سببی با اینان نبود. مردی از میان مردمان و نه حاکمان که میگوید یکساعت نشستن با آنها را، با هزارساعت نشستن با کسانی که این مردمان درنتیجهی سیاستها و مدیریتِ آنها به خاک سیاه نشستهاند ترجیح میدهد.
و حال سؤال این است: این عدهی کمی که سر و صدا راه انداختهاند و چشمانشان را بر حقیقت بستهاند مگر نمیگویند از این بیداد 30 ساله به تنگ آمدند؟ پس چرا به دنبال همان کسانی راه افتادهاند که در این سی سال این بیداد را برمردم روا داشتند؟ چرا بر کسی میشورند که علیه همان کسانی شوریده که سی سال بر مردم حکومت کردند و دستشان را از حقوقشان کوتاه؟ کجای این حرکت با عقل جور در میآید؟ حالا که کسی پیدا شده که بپرسد با بیتالمال چه کردید، کسی پیدا شده که بگوید شهروند درجهی یک و دو وجود ندارد و همه در برابر قانون یکسانند... شما پشت سر همانهایی راه افتادهاید که سی سال حقتان را نوش جان کردهاند و حالا هم میلیارد میلیارد اموالی که از شما دزدیدهاند برای خارج کردن از کشور به کیش میفرستند؟
هر چند تعداد هواداران " مرداب سبز" بسیار ناچیز است، اما همین تعداد اندک وسیله را برای غرب استعمارگر و مداخلهجو فراهم کرده تا به خود اجازهی توهین و دخالت در امور داخلی ایران را بدهند و دو دستهگی زنندهای که بسیار هم نامتوازن است در کشور ایجاد شود که مسلما به نفع هیچ ایرانی مگر سران "مرداب سبز" نیست.
به نظر من سران این جریان متا سفانه با اتکا به همان الیگارشی هرگز محاکمه و مجازات نخواهند شد اما میدانم که بار خود را بستهاند و دیر یا زود از این آب و خاک متواری خواهند شد. بنابراین آن گروه اندک از مردمان که به دنبال آنها راه افتادهاند جا میمانند و آنوقت است که در میان میلیونها هموطن خود احساس تنهایی و بیگانگی خواهند کرد.
توصیهی ما مردمان به شما این است که چشمان خود را باز کنید و دوباره فریب کسانی را که سی سال فریبمان دادند نخورید که آنان رفتنیاند و شما میمانید و هموطنان شما که همدردان شمایند.
اگر بر اثر فریبکاری همان گروه حاکم که از قضا همان رهبران فعلیتان هستند، به هیچ نهاد و سازمان و خبری در درون کشور اعتماد ندارید، و اگر خودتان از تجزیه و تحلیل وقایع عاجزید، حداقل به گفتهها و آمارهای غربیانی که برای به ثمر نشستن این جریان تمام تلاششان را کردند نگاهی بیاندازید تا بیشتر از این وهم و خشم و عصبیت بر شما غالب نشود. درست در آستانهی سفر احمدینژاد به نیویورک موسسهی نظرسنجی آمریکایی PIPA Program On International Policy Attitudes به بررسی دیدگاه مردم دربارهی مسائل مختلف به ویژه انتخابات اخیر پرداخته و نتیجهی آن را روز یکشنبه 29 شهریور روی سایت خود قرار داد.
بعضی از این نتایج را که به انتخابات مربوط است ذکر میکنم :
64 درصد از مردم به رئیس جمهور " اعتماد زیادی" دارند.
87 درصد از مردم در انتخابات شرکت کردند.
55 درصد به احمدی نژاد و 14 درصد به موسوی رای دادند.
66 درصد معتقدند این انتخابات "کاملا آزاد و عادلانه" بوده است.
62 درصد "اعتماد زیادی " به نتیجهی اعلام شده دارند.
81 درصد احمدی نژاد را رئیس جمهور مشروع ایران میدانند.
48 درصد احمدینژاد را "کاملا صادق" و 33 درصد "تا حدی صادق" میدانند.
این فقط بخشی ازگزارش این موسسه بود. متن کامل این نظرسنجی را در
http://www.worldpublicopinion.org/pipa/articles/brmiddleeastnafricara/639.php?nid=&id=&pnt=639&lb
(به صورت گزارش درWorldPublicOpinion.org) یا در http://www.worldpublicopinion.org/pipa/pdf/sep09/IranUS_Sep09_rpt.pdf
(PDF به همراه گراف) یا در http://www.worldpublicopinion.org/pipa/pdf/sep09/IranUS_Sep09_quaire.pdf
(PDF پرسشنامه و نتایج به زبان اصلی) ببینید یا اینجا (پرسشنامه و نتایج به زبان فارسی) را کلیک کنید.جالبتر از این نظرسنجی، اظهارات دیک چنی است که معاون و دستیار اول بوش و یک جمهوریخواه دوآتشه و سازش ناپذیر است و دخترش، الیزلبت چنی از مدتها پیش از انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران برای روزنامهنگاران ایرانی در امارات دورههای آموزشی براندازی نرم برگزار میکرد.
او درپاسخ به این سوال که" نظرشخصی شما راجع به وقایع اخیر ایران چیست؟" میگوید:
"در این کشور انتخاباتی انجام شد که بر اساس آن دولت قبلی ابقا شد. اگر دولت اوباما واقعا ادعای تغییر در سیاستهای قبلی آمریکا در قبال ایران را داشت باید سکوت پیشه میکرد و نتیجه انتخابات را میپذیرفت و دولت محمود احمدینژاد را از نو به رسمیت میشناخت اما تغییر موضع مجدد او در قبال این مساله و حمایت وی از گروهی که رای نیاورده و خیابانها را به ناآرامی کشانده بودند، دوگانگی در سیاست خارجی آمریکا را مشخصتر کرد. اوباما نمیتواند ماهها از صلح و تغییر رویه بگوید و آنگاه در یک چشم به هم زدن تغییر سیاست بدهد و اعلام نارضایتی کرده و به نفع گروهی در ایران فعالیت کند که نتیجه طبیعی انتخابات در ایران را زیر سوال بردهاند. این حرکت او قدرت سیاست خارجی آمریکا در سطح جهان و در منظر مردم دنیا را بیش از پیش زیر سوال برد."
ودر جای دیگر دربارهی صلاحیت دولت فعلی ایران میگوید:
"وقتی فردی بیش از 24 میلیون رای میآورد و 11 میلیون رای از نزدیکترین رقیبش جلو میافتد، شما نمیتوانید اصل قضیه را زیر سوال ببرید. دولت ایران بر اساس همین آرا قانونی و قدرتمند است."
او معتقد است:" در دوره بوش نیز برخورد دولت آمریکا با ایران بسیار متفاوت با عراق و افغانستان بود زیرا این کشور در خاورمیانه نقشی کلیدی بازی میکند و از همه باثباتتر و محکمتر است، بنابراین هرگونه اتخاذ موضعی در قبال ایران باید با در نظر گرفتن همین مساله صورت گیرد."
پ.ن. این مقاله راهم بخوانید.